گل کو

گل کو می آید /گل کو می آید خنده به لب. / من ندارم سر یاس،/ زیر بی حوصلگی های شب، از دورادور/ ضرب آهسته پاهای کسی می آید.

گل کو

گل کو می آید /گل کو می آید خنده به لب. / من ندارم سر یاس،/ زیر بی حوصلگی های شب، از دورادور/ ضرب آهسته پاهای کسی می آید.

یک هفته قبل از عید نوروز مسابقه نیمه ماراتن داشتم. خیلی خوب تمرین نکرده بودم اما بیشتر از یک سال بود که ورزش مداوم کرده بودم. از نتیجه راضی بودم و خوش گذشت.
درست ی‍ک هفته بعدش مامان اومد و الانم پیشمه تا یکشنبه که برگرده و دوباره علی بمونه و حوضش!
آخر هفته کلا لندن بودیم و به همراه دختر عموش که سالها اینجاست کمی از لندن و ویمبلدون رو گشتیم. موفق شدم نمایش‍گاه کاوه گلستان رو در تیت ببینم که واقعا ارزش داشت. دلم می خواد یه شب باهم بریم سینمای جدید شهر که خیلی خوبه. 

کار هم حسابی سن‍گین شده و در طول روز متوجه گذر زمان نمی شم.

مسابقه پیش رو

یکشنبه‌ قراره برای بار یه نیمه ماراتن بدوم. به ۱۰۰۱ دلیل این بار نتونستم خیلی‌ خوب تمرین کنم اما با کمال پر رویی می‌خوام برم و از انرژی مثبت حاکم بر این مسابقه لذت ببرم. من و  Josine همکار هلندیم مدتیه که باهم تمرین می‌کنیم و سرعتمون به هم نزدیکه. اگه نفس کم نیارم می‌تونم ۲۱ کیلومتر رو پشت سر بگذارم و با یه مدال یادبود دیگه به استقبال سال ۹۷ خورشیدی برم.

چند وقته ذهنم خیلی به یکی‌ از اختلافات جامعه هلند و انگلیس مشغول شده. ماجرا از این قراره که دوست دارم کارم رو عوض کنم. حدود ۵ سال و نیمه که برای واحد تحقیقات یه کمپانی کار می‌کنم و الان بهتر میدونم که چی‌ می‌خوام و چون همسر نتونست بیاد انگلیس من دلم می‌خواد برگردم هلند.

از این که من چی‌ می‌خوام و چه کاری رو دوست دارم بگذریم اما کار عوض کردن در انگلیس خیلی‌ عادیه: شما به هر دلیلی‌ دوست داری محل کارت رو عوض کنی‌! برای یه ارگان دیگه درخواست کار میدی یا اونها از راه‌های مختلف پیدات می‌کنن، باهم صحبت می‌کنین، مصاحبه میشین و خیلی‌ شیرین میری سر یه کار جدید. نمیتونم بگم از وقتی‌ که اومدم اینجا چند تا شیرینی‌، ناهار و شام خداحافظی خوردم و یا چند تا همکار جدید بهم معرفی‌ شده! تعدادش زیاد بوده. اولین زنگی که برای پیشنهاد همکاری بهم زدن وقتی‌ بود که فقط ۱ ماه از ورودم به انگلیس می‌گذشت ؛ نمی‌خوام بگم حتما به انجام می‌رسید و زندگی‌ شغلی‌ من دگرگون میشد ولی‌ خیلی‌ برام اصل این تماس جالب بود: تماس تلفنی جدی نه صرفا جهت ثبت در پایگاه داده ها!

حالا سناریو هلند: اولا که معمولا کسی‌ که یک جا کار میکنه حالا حالا‌ها از جاش تکون نمیخوره، دوما وقتی‌ درخواست کار میدی براشون خیلی‌ عجیب و دور از تصوره که تو می‌خوای کارت رو عوض کنی‌.  سوما کار عوض کردن به نظر شکست میاد! چهارماً اغلب تبلیغات کاری برای جذب نیروی با تجربه یک جور سیاه نمائی برای درست و تمیز جلوه دادن پروسه ارتقا پرسنل داخلی‌ به نظر میاد. با مورد آخر به شخصه ۴ بار مواجه شدم. اینطور که شما درخواست میدین، دعوت به مصاحبه میشین، دو تا سه مرحله مصاحبه رو طی‌ می‌کنین و بعد به شما میگن ما تصمیم گرفتیم پوزیشن رو بدیم به پرسنل خودمون!

به نظر من این برداشت‌های من از جامعه  هلند در ذهنیت بسته و محافظه کار مردم هلند ریشه داره.

اینجا یکی‌ دو بار به من گوشزد کردن که تو ریسک نمیکنی‌. به عقب که نگاه می‌کنم میبینم من ریسک‌های خیلی‌ زیادی در زندگیم انجام دادم ولی‌ ۷ سال زندگی‌ در هلند حتما تاثیرات خودش رو داشته. به شدت دارم رو خودم کار می‌کنم که پس نکشم و از رو نرم. دوست ندارم آرزوهایی که همیشه داشتم به فراموشی سپرده بشه. این روز‌ها در حال پس گرفتن روحیه جنگنده‌ام هستم، شما چطور؟

*سرمای موسوم به هیولای شرقی‌، ۲ هفته بود که همه ما رو به خودش مشغول کرده بود. تجربه دمای ۱۶-درجه خالی‌ از لطف نبود!!! پنج شنبه عصر واقعا برگشت از محل کارم که تو یه دهکده هست به خونه سخت بود به خصوص خارج شدن از پارک علمی‌! یک جایی از محوطه یه پل هست و بعد از اون یک سر بلایی خفیف. مجبور شدیم نوبتی از سربالایی پر برف و یخ بگذریم!!! خواستم بگم یک چنین ماجراجویی شدم من! جمعه پرواز همسر کنسل شد ولی‌ از رو نرفت و با یه پرواز دیگه اومد. 

**یکی‌ از تفاوت‌های بارز انگلیس با هلند تنوع کالاست. همین شهرستان کوچک بدفورد، سه چهار تا مگا سوپر مارکت داره که تنوع مواد غذائی  توشون قابل توجه. همسر رو به دیدن سه تا فروشگاه بردم که ببینه وسایلی‌ که برای خونه لازم داریم اونجا پیدا میکنه یا نه. آخر سر خودش گفت که تنوع کالا خیلی‌ خیلی‌ بهتر از هلنده. 

یکی‌ از پروژه‌های امسالم بستنی و//گ//ا//ن هست. البته به بخشی از فرمولاسیون و پروسس این نوع بستنی می‌پردازیم که اغلب به مشکل بر میخوره. از نظر مدیریت و همینطور یک سری از همکاران با تجربه! ما هیچ گونه مشکل پروسس نداریم و این کار رو برای من کمی‌ تا قسمتی‌ طاقت فرسا میکنه چون باید مرتب ثابت کنم که انتقال جرم و پروسس مهمترین رکن این ماجراست چرا که اگه بهشون توجه نشه (که اصولا تو صنعت غذا اون طور که باید نمی‌شده)، هیچ وقتScale-upرو نمیتونیم به خوبی‌ پیش ببریم. این هفته به شکل تمام وقت من و دانشجوم با دقت یکی‌ از واحد‌های عملیات رو که تو آزمایشگاه مرتب استفاده میشه، بررسی‌ و ثابت کردیم که ازش به درستی‌ استفاده نمیشه. عصر جمعه آخر وقت با کمک یکی‌ از همکاران واحد پایلوت، ماشین مربوطه رو باز و تا حدودی تعمیر و تستش کردیم. حالا باید دوشنبه یکی‌ دو تا تست دیگه روش انجام بدیم و روش استفاده از ماشین مربوطه رو (اگر وجود خارجی‌ داشته باشه!) اصلاح کنیم. از طرفی‌ باید با کارخونه در تماس باشیم تا هم نحوه کارشون رو اصلاح کنیم و هم متوجه تفاوت‌های بین واحدهای عملیات بشیم. خلاصه که شبها هم ذهنم از کار خلاص نمیشه.