گل کو

گل کو می آید /گل کو می آید خنده به لب. / من ندارم سر یاس،/ زیر بی حوصلگی های شب، از دورادور/ ضرب آهسته پاهای کسی می آید.

گل کو

گل کو می آید /گل کو می آید خنده به لب. / من ندارم سر یاس،/ زیر بی حوصلگی های شب، از دورادور/ ضرب آهسته پاهای کسی می آید.

تولّد

تولّد امسالم مقارن شده بود با عید پاک. از خیلی‌ وقت پیش هزارتا برنامه ریخته بودم و انقدر ذوق داشتم که نمیدونستم در نهایت کدومشو عملی‌ کنم . هم دلم می‌خواست خیلی‌ راحت و آسوده بگیرم و هم دلم می‌خواست حتما از این تعطیلات ۴ روزه نهایت استفاده را ببرم. به این هم فکر کرده بودم که یه مهمونی‌ کوچک بدیم به مناسبت تولّد من و همسر.

متأسفانه فرزاد مجبور شد شنبه به شکل اورژانسی بره ایران و و نه تنها نشد که یکی‌ از برنامه هام رو عملی‌ کنم بلکه خیلی‌ هم حالگیری شد. ولی‌ خوب ازونجایی که من دیگه در زمرهٔ‌ سرد و گرم چشیدگان روزگار هستم تصمیم گرفتم که بعد از بدرقه همسر از راه فرودگاه برم به شهری که عمه‌ام زندگی‌ میکنه و یکی‌ دو روزی پیش اونها بمونم. هوای هلند هم سنگ تموم گذاشت و از کریسمس هم سردتر بود! عمه‌ و همسرش تمام سعیشونو کردن که به من خوش بگذره. ازشون خیلی‌ انرژی مثبت گرفتم ولی‌ خوب دلم پیش فرزاد بود، چه کنم؟ آخرین شب تعطیلات هم پیش دوستم الهه و خانواده رو به رشدش بودم که جای بسی‌ تشکر داره.


قدر سلامتیمون رو بدونیم!

تعطیلات خود را چگونه گذراندیم

به نظر خودم تعطیلات خیلی‌ خوبی‌ تو تهران داشتم. نه که فکر کنید اتفاق عجیب و غریبی افتاد نه: ۱۶ روز کامل در تهران و در کنار مادر که بهترین لحظه‌ها رو برام ساخت، استراحت کردم. واقعا وقتی‌ با مادر هستم آرامش دارم ( این عشق بی‌ قید و شرط چیه که با هیچی‌ نمی‌شه وصفش کرد؟). سعی‌ کردیم از چند تا موزه و بنای تاریخی‌ دیدن کنیم و فقط وقتمون رو به دید و بازدیدهای مخصوص عید نگذرونیم. عید‌های تهران رو خیلی‌ دوست دارم بس که همه‌‌جا سبز و تمیز و خوش بوست. یک دل سیر کتاب و سی‌دی موسیقی خریدم و تا تونستم خوراکیهایی که دوست داشتم رو خوردم. خدا رو برای تک تک لحظاتی که داشتم شکر می‌کنم.

موقع برگشت یه تصمیم مهم و به ظاهر خنده دار گرفتم ولی‌ به مادر گفتم واقعا دلم می‌خواد به درجه‌ای‌ از شعور گردشگری برسم که موقع برگشت به خونه فقط یه چمدون با وزن معقول و یه کیف دستی‌ داشته باشم! امسال کمترین میزان خوراکی رو باخودم آوردم ولی‌ بازم دلشوره بار اضافی و از کت‌ و کول افتادگی دمار از روزگارم درآورد!!!از صمیم قلب  از این همه بار کشیدن منزجرم! باید از همین امسال درستش کنم!

پی‌ نوشت: یه اتفاق مضحک هر بار که من میرم ایران و یکسری از دوستان و بعضی‌ از فامیل رو میبینم میفته و اونم اینه که بعضی‌‌ها خیلی‌ بی‌ مقدمه از درامد بالاشون برام صحبت می‌کنن و یا زمینی‌ که خریدن و خونه‌ای که فروختن و غیره. یه بار که یه بنده خدایی مارو برد سر زمینش تا نشونمون بده! با خبر یا بی‌ خبر از این که پز دادن خونه و ماشین به منو همسر خیلی‌ کار سختی‌ نیست چون ما زندگی‌ خیلی‌ ساده‌ای داریم. فقط می‌تونم اینو بگم که این رفتار یا از سر تازه به دوران رسیدگیه یا احساس شدید کمبود...دوست گرامی‌، هرکس اولویت‌های خودش رو در زندگی‌ داره! کی‌ میخواین متوجه بشین؟