گل کو

گل کو می آید /گل کو می آید خنده به لب. / من ندارم سر یاس،/ زیر بی حوصلگی های شب، از دورادور/ ضرب آهسته پاهای کسی می آید.

گل کو

گل کو می آید /گل کو می آید خنده به لب. / من ندارم سر یاس،/ زیر بی حوصلگی های شب، از دورادور/ ضرب آهسته پاهای کسی می آید.

Thea

اینجا تو شهرستان خوس همسایه مهربونی دارم که هوای منو از روز اول داشتند. اولین جمعه بعد ازسفرم بعد از کار رفتم سری بهشون زدم . حسابی سرشون با نوه ۴ ساله شون گرم بود.صدای خنده نوه و مادر بزرگ و پدربزرگ بلند بود و من رو هم به سر ذوق آوردند. روز سه شنبه بعدش سرکار بودم که جک (آقای همسایه ) بهم مسیج زد که خانمش سکته کرده و بیمارستانه. ظاهرا دوشنبه شب اول ابراز خستگی مفرط می کنه و بعد هم میگه که نمی تونه دست و پای راستش رو تکون بده. آمبولانس میاد و می برنش بیمارستان. برام نحوه رسیدگی بهش جالب بود: فردا صبح بستری شدنش شروع می کنند به فیزیوتراپی ! و کمکش می کنن که راه بره و ۵ شنبه مرخصش می کنند، الان تیا برگشته خونه. به سختی راه میره اونهم با کمک واکر ولی سرپاست. براش حرف زدن سخته و شکه ست کمی،  ولی مهم اینه که نجاتش دادند، 

کاش کمی حرف گوش کنه و با این حال سیگار نکشه!!!!!!!!

سفرنامه مالزی ۲

به تحربه یاد گرفتیم که موقعیت جغرافیایی هتل نقش تعیین کننده ای در کیفیت سفر داره. البته اونهم بستگی داره به اینکه شما ماشین در اختیار دارید یا نه؟ وسیله نقلیه عمومی در شهر مورد نظر چطوره؟ 

ما برای این سفر که برنامه ریزی نسبتا دقیقی داشت به ماشین احتیاج داشتیم، قبلا بوک کرده بودیم  و از فرودگاه کوالالامپور تحویل گرفتیم. هتل کوالالامپور در مرکز شهر قرار داشت و پیاده تا برجهای پتروناس شاید ده دقیقه راه بود و حتی از پنجره هتلمون هم دیده میشد. شب اول که رسیدیم رفتیم به سمت پتروناس و مال های اطرافش. یه منطقه جالب بین هتل و مراکز خرید بود که در واقع یه پارکینگ روباز به نظر میومد، ماشینهای اغذیه فروشی اون رو احاطه کرده و وسط محوطه رو میز و صندلی چیده بودند و شبیه یه فوت کورت روباز شده بود. گرما و رطوبت همه رو به سمت مراکز خرید می کشوند.


مالزی کشوری ست با اکثریت مسلمان. در همون لحظه ورود به یکی از مراکز خرید پایتخت متوجه شدم که هنوز تزیینات عید فطر رو جمع نکرده اند و این اهمیت عید که چند هفته ای ازش گذشته بود رو نشون میداد. پوشش خانمها هم درجات مختلف داشت اما همگی اگه روسری سرشون بود خیلی سفت و سخت بود و طبعا با نوع ایرانیش خیلی فرق داشت.


فردای اون روز تصمیم گرفتیم که بر خلاف همیشه از اتوبوسهای توریستی استفاده کنیم و یه بلیط  دو روزه بخریم. قبل از خروج از هتل از صبحانه بوفه هتلمون لذت بردیم و من تا جا داشتم صبحانه آسیایی امتحان کردم. غذایی که خیلی خوشم اومد شبیه کوفته برنجی به نظر میرسد که تو سبدهایی از جنس بامبو رو میز صبحانه می گذاشتند. وسط کوفته ها که خیلی سبک بودند و تقریبا مزه خاصی نداشتند یه جور سس خوش طعم از موجودات دریایی پر کرده بودند.


سفرنامه مالزی ۱

آسیا همیشه برای من جذاب و ناشناخته بوده است. این قاره کهن با سرگذشتی پیچیده و اسرار آمیز که مهد تمدن بشریت بوده را باید گشت و خواند و بویید و لمس کرد. حدود ۱۲ سال پیش برای بار اول از ایران خارج شدیم به مقصد هند. تازه اول راه بودیم و هنوز سفر کردن سخت و پر هزینه بود. بعد از آن یکبار هم سفر باکو پیش آمد و رفت تا دو سال پیش و سفر تایلند. سفر امسال به مالزی رو از ماه ژانویه برنامه ریزی کردیم. دلمون می خواست برویم آن طرفها. اول به اندونزی فکر کردیم اما بعد به مالزی و سنگاپور تغییر عقیده دادیم. 
سفر ما به مالزی در نیمه ماه جون از پایتخت مالزی و شهر کوالالامپور شروع شد. هوا حسابی گرم و شرجی بود. انتظار زیادی از شهر نداشتیم اما خوب فکر نمی کردیم که هایلایت شهر برج های دو قلوی پروناس باشند و تمام. وجود مراکز خرید متعدد توجیهی غیر از گذران وقت در هوای مطبوع نداشت وقتی قیمتها در حد اروپا بود.

مهمونی بعد سفر

الان که دارم این پست رو می نویسم تلویزیون نیمه دوم مسابقه فوتبال زنان هلند رو در نیمه نهایی جام جهانی در مقابل سوئد نشون میده و هنوز نتیجه مساوی بدون گله. دلم می خواد سفرنامه جدیدم رو اینجا بنویسم اما قبلش چند خطی در مورد مهمونی دوستم: مژگان رو ازدوره دانشگاه دلفت می شناسم. شنبه گذشته به مناسبت فارغ التحصیلی دو دخترش از مدرسه و دانشگاه مهمونی داده بود و علاوه بر دوستان ایرانی خودشون دوستان دخترها رو هم دعوت کرده بود. بار اولی نبود که می رفتیم خونه شون و اغلب هم مناسبتش ربط به دخترها داره و ترکیب مهمونها هم به همین شکل. مهمونی امسال خیلی بیشتر خوش گذشت و  برای دوستم خوشحال بودم که تا حدی زحمتهاش به نتیجه رسیده و دختر بزرگش که روزی نگران دانشگاه رفتنش بود حالا فوق لیسانس گرفته. دوستان دختر بزرگتر خیلی با حال بودن! هم با ساسی مانکن ما می رقصیدن و هم با آهنگهای خودشون و البته ما هم همراهیشون می کردیم. جالبه که دو دختر مژگان که یکی بزرگ شده و دیگری زاده هلنده اینقدر خونگرم (مثل پدر و مادرشون البته) هستند و حتی آداب و رسوم ایرانی رو به دوستان هلندی یا اروپاییشون یاد میدن. دوستاشون هم مرتب به ما می گفتن چقدر از غذا و فضای مهمونی لذت می برن. 

امروز تونستم یکی از آهنگهای هلندی  که دخترها باهاش می رقصین رو پیدا کنم و خلاصه خاطره خوش مهمونی رو برای خودم زنده کردم.واقعا یافتن یه آهنگ از روی دو تا کلمه و  ریتم کار سختی بود!