گل کو

گل کو می آید /گل کو می آید خنده به لب. / من ندارم سر یاس،/ زیر بی حوصلگی های شب، از دورادور/ ضرب آهسته پاهای کسی می آید.

گل کو

گل کو می آید /گل کو می آید خنده به لب. / من ندارم سر یاس،/ زیر بی حوصلگی های شب، از دورادور/ ضرب آهسته پاهای کسی می آید.

یکی‌ از چالش‌های کاری امسال من مسوولیتم در پایلوت پلنت هست. باید چند تا پروژه خیلی‌ مهم رو با اپراتر‌ها امسال پیش ببرم. هفته پیش بالاخره متوجه شدم که چرا انقدر سرسخت هستند. به نظر من از اینکه تو جلسه بشینند منزجر ا‌ند. همین که کلاه ایمنی رو سرمون میگذریم و میریم تو پلنت خیلی‌ خوب رفتار میکنند ولی‌ وای به دقایقی که مینشینیم تو آفیس. البته مشکل فرهنگی‌ هم خودش یک داستانیه که باید در نظر گرفت و اینکه کارگر‌ها اغلب فکر میکنند که کار رو اونها انجام میدان و ما فقط دستور میدیم. دیگه حساب مسئولیت و استرسی که به ما وارد میشه رو نمیکنند. از وقتی‌ اومدم اینجا که حکم عسلویه هلند رو داره میبینم که کارگر‌ها ۶:۳۰ صبح الی‌ ۷ میان سر کار و ۳:۳۰ می‌رن خونه!!!!!!!!!! و من خیلی‌ وقتها با اینکه ۸:۰۰ یا ۸:۳۰ پشت میزم هستم، از ۱۳:۰۰ به بعد روزم شروع میشه چون باید اونور آبی‌‌ها بیدار بشن. خلاصه که زمان مساله پیچیده‌ای شده.

امروز تولد خاله منیر بود. اگر بود امروز ۷۰ ساله میشد. از صبح حالم خوش نبود. دلتنگی‌، سرما و تنهایی درد را دو چندان می‌کند. خاله هر چه بود عشق بود. این را که میگویم از سر گفتن نمیگویم، غیر از مادر پدرم و خاله منیر در زندگیم با انسانی‌ به این عمق از خوش قلبی مواجه نشده ام. خاله زیبا هم بود؛ بسیار زیبا. شنیده‌ام عمو علی‌ سنگ قبری با عکس خودش و خاله سفارش داده و بدون اطلاع به بچه‌ها نصب کرده است. عمو حال خوبی‌ ندارد، ورای باور من لاغر شده است از بس بدون خاله غذا از گلویش پائین نمی‌رود. خاله میگفت وقتی‌ من نبودم، دور هم جمع بشوید، با موسیقی‌ آرام و شرابی به دست به یاد من بنوشید و این طور به یادم باشید...

این روزها همون حس خوب و نابی که تو دوره دکتری داشتم دوباره به سراغم اومده. روزهایی که درگیر مشکلات واحد تولید میشم، پیش آمدها و داده ها رو میارم تو واحد تحقیقات و با همکار با سابقه ام سونت سعی می کنیم حلشون بکنیم خیلی خوشحالم. سه شنبه که با مدیر تولید که یه خانم نازنین بلژیکی و یکی از سه راهنمای کاری منه صحبت می کردم بهش گفتم که خیلی راضیم از کار کردن با هماهنگ کننده پروژه های پلنت. گفت ما هم ازش خیلی راضی هستیم چون واقعا برای پلنت دل می سوزونه و احساس مسوولیت می کنه.
وقتی میگم خوشحالم به این معنی نیست که زندگی خیلی عالیه و بدون استرس! همه درگیر روزمرگی و نگرانی ها و ترسهاش هستیم فقط گاهی که سرکار راحت تریم زندگی بهتر پیش میره همین. اعتمادی که مدیرم ندیده و نشناخته بهم کرده بهم دلگرمی و اعتماد به نفس میده.