گل کو

گل کو می آید /گل کو می آید خنده به لب. / من ندارم سر یاس،/ زیر بی حوصلگی های شب، از دورادور/ ضرب آهسته پاهای کسی می آید.

گل کو

گل کو می آید /گل کو می آید خنده به لب. / من ندارم سر یاس،/ زیر بی حوصلگی های شب، از دورادور/ ضرب آهسته پاهای کسی می آید.

تولد بازی و عید پاک

تولد سی و اندی سالگی ام هم فرا رسید. چه خوب که خانواده ، همکاران و دوستانی دارم بهتر از آب روان که هر سال باعث میشن روز تولدم بهم خوش بگذره . همسر این هفته ۴۰ ساله میشه و به نظرم روز خیلی مهمی پیش رو داریم. هدیه اش رو قراره دو ماه دیگه بگیره ولی سعیمون رو می کنیم که آخر هفته شادی داشته باشم و جشن دو نفره ویژه ای داشته باشیم. این آخر هفته تعطیلات عید پاکه و اینجا مردم مشغول تدارک صبحانه عید ، خرید شکلات تخم مرغی، رنگ کردن تخم مرغ و سرگرمی برای بچه ها هستند. من هرسال آدینه نیک هم علاوه بر دوشنبه عید پاک تعطیل بودم اما کمپانی جدید این روز تعطیل نیست ولی  خوب به شوق آخر هفته طولانی  بهاری خوشحالم.

نظافت

۵شنبه گذشته از آفیسم اومدم بیرون که برم برای خودم چایی درست کنم، نگاهی به کفپوش های راهرو انداختم و متوجه لکه های روی زمین شدم که خیلی توی ذوق میزد. به چند تا از آقایون که در حال گپ و گفتگو بودند گفتم چقدر زمین کثیفه! متوجه هستین؟ شروع کردند به نق نق که از سال ۲۰۰۸ که دوره رکود بوده در هزینه تمیزکاری به شدت صرفه جویی کرده اند و اعتراض هم فایده ای نداره. رفتم پیش منشی و خیلی با احتیاط موضوع رو بهش گفتم. گفت اتفاقا خودم هم متوجه شدم و حتما هفته دیگه میگم بیان تمیز کنن. گفتم این کف باید ضد عفونی بشه به نظرم. 
نشون به اون نشون که این هفته حسابی تمیزکاری کردند و رنگ کف دو درجه روشن شد! رفتم پیش همکارم گفتم ببین!دیدی ترتیب اثر دادن! گفت البته برای سیستم ایمنی بدنت بهتره که اینجا خیلی تمیز نباشه!!! 

اولین هفته بعد تعطیلات مثل برق گذشت. اینقدر سریع رو چرخه افتادم که اصلا نفهمیدم کی ۵ شنبه شد. چند تا تصمیم برای کار کردنم گرفتم که فکر کنم کمک کنه به برقرار کردن بالانس در زندگی. یکی از تمریناتی که دارم انجام میدم گوش دادن به پادکست یا حتی کتاب صوتیه در راه رفت و برگشت . خیلی تصمیم خوبی بوده و فعلا راضیم، هوا هم داره خوب میشه و من بابت این روزهای بلند بی نهایت شاکرم. 

 سیل ایران بدجوری ذهنم رو مشغول کرده و نمی دونم بهترین راه کمک کردن به هموطنانم چیه؟ دارم بررسی می کنم.

عیدی های مامان

مامانم هنوز رسم زیبای عیدی دادن رو تمام و کمال اجرا می کنه. وقتی چند روز قبل از عید باهم هستیم میریم خرید و برای خواهر زاده های خودش و بقیه بچه های فامیل که می دونیم حتما به دیدنش میان عیدی می خره. وقتی کوچک بودم عیدی گرفتن از دست بزرگترهای فامیل به خصوص خاله هام خیلی خوشحالم می کرد. هنوز هم عیدی گرفتن رو دوست دارم به خصوص که فرزاد و مامانم عیدی های خوبی به من میدن یادمه ۵ ساله بودم و خاله منیر برای من یه ست لباس پرستاری خریده بود و برای نوید یه ست لباس زورو ! هنوز لذتش زیر زبونمه بچه های اطرافمون اینقدر همه چی دارن که دیگه هیچ هدیه ای خیلی خوشحالشون نمی کنه. با هر وسیله ای چند بار ور می رن و بعد میندازنش یه گوشه. امسال از کوچکترین پسر عمه ام پرسیدم عیدی چی گرفته و وقتی گفت پدر و مادرش پارسال و امسال چه هدیه هایی براش خریدن مغزم سوت کشید. به نظر خیلی هم قدردان نمی رسید، زمونه خیلی عوض شده.

سفر زنجان

سفر یه روزه ای داشتیم به شهر زنجان. فکر نمی کنم تمام شهر را دیده باشیم اما غیر از تماشای مردان نمکی به نظرم شهر چیز خاصی نداشت. با خودم فکر می کردم این شهر مرکز استانه و برای سالها قزوین زیر مجموعه این شهر بوده!!! شهر به نظرم فقیر و محروم می رسید. سردسیر و بادخیز بود. نظم خاصی در ساخت و ساز خونه ها دیده نمی شد. غذای سنتی شون نثار پلو بود که من امتحان کردم و راستش خوشم نیومد. شبیه زرشک پلو بود که خلال هویج پخته شده هم داشت و اصلا لذیذ نبود.  مردم هم مثل بقیه مردم کشور چهره شادی نداشتند. کلا  امسال عید کشورمون به عید نمی موند.

 منظره دشتهای مملو از کیسه های پلاستیکی از جلوی چشمم کنار نمیره. چالش زباله های پلاستیکی برای کشورهای جهان سوم  عمیق تر از جاهای دیگه ست. خیلی وقته ذهنم به این  مساله مشغوله. این بیشتر بهم انگیزه میده که روی پروژه تحقیقاتیم کار کنم. امیدوارم در آینده بتونم گامهای بیشتری برای حل این مساله بردارم و کمکی به وضعیت محیط زیست بکنم.