امروز روز آخر کاریه و از امشب به طور رسمی میرم تو فاز تعطیلات! خیلی هیجان دارم و خوشحالم که میخوام برم تهران. کارم اینجا تو این یه هفته آخر خیلی فشرده بود و باید خیلی چیزها رو آماده میکردم. مسئولیت دو تا پروژه رو دارم که واسه ۲ هفته باید رها شون کنم و البته این بهم ثابت شده که هیچ اتفاق مهیبی در دنیای علم و پژوهش نمیفته. صنایع غذایی همونطور که همیشه میدونستم خیلی لزوما غنی از تحقیقات فنی با پایه محکم ریاضی نیست. یکی از کارهایی که من امسال دارم اینه که با کمک دپارتمان استراتژیک علمی ( که قبلا براشون کار میکردم) پروژه مدلسازی رو استارت بزنیم. نمیخوام بگم که من خیلی مدلسازی بلدم اما از همهٔ اعضا گروهمون تو انگلیس بیشتر بلدم و حداقل ۲ تا مقاله هم تو این زمینه دارم. یادم باشه بعدا سر فرصت از کیفیت آموزش تو انگلیس بنویسم.
کمی با رئیسم به مشکل برخوردم! یه آقای میانسال چینیه و بسیار حسود و موذی. امروز قرار ناهار باهاش گذشتم که کمی باهم صحبت کنیم و بهش خاطر نشون کنم که من دنبال پستش نیستم! کار کردن تو انگلیس داستان خودش رو داره و خیلی سیاست پشت هرچیزی هست. اگه الان باهاش به تفاهم نرسم میدونم که چه خوابی دیده و میخواد چه کار کنه.
یادم رفت اینجا بنویسم که چند هفته پیش سری به کتاب خونه مرکزی بدفوردشایر زدم و متوجه شدم که بخش کتب فارسی دارند. متأسفانه خیلی غنی نبود ولی به من این انگیزه رو داد که از این به بعد کتابهائی که از ایران میارم و میخونم رو به این کتابخونه اهدا کنم. هیچ وقت سعی نکردم که همهٔ کتابهام رو نگاه دارم و همیشه بیشترش رو به بقیه بخشیدم حالا چه بهتر که این بار به کتابخونه ببخشم!