گل کو

گل کو می آید /گل کو می آید خنده به لب. / من ندارم سر یاس،/ زیر بی حوصلگی های شب، از دورادور/ ضرب آهسته پاهای کسی می آید.

گل کو

گل کو می آید /گل کو می آید خنده به لب. / من ندارم سر یاس،/ زیر بی حوصلگی های شب، از دورادور/ ضرب آهسته پاهای کسی می آید.

برگشتم... دو هفته تعطیلات وصل شد به یک هفته کلاس فشرده و بازدید از کارخونه و در نهایت آخر هفته در کنار مهربان همسر. تهران رفتنهای من هر بار از نوعی دیگر است! همیشه یک داستانی در جریان است. این بار هم پیش لرزه‌های مهاجرت برادر و چشم‌های نگران مادر و حجم بیش از پیش مسئولیت‌های من.
اینها نیز بگذرد....

از هر دری

امروز روز آخر کاریه و از امشب به طور رسمی‌ میرم تو فاز تعطیلات! خیلی‌ هیجان دارم و خوشحالم که می‌خوام برم تهران. کارم اینجا تو این یه هفته آخر خیلی‌ فشرده بود و باید خیلی‌ چیز‌ها رو آماده می‌کردم. مسئولیت دو تا پروژه رو دارم که واسه ۲ هفته باید رها شون کنم و البته این بهم ثابت شده که هیچ اتفاق مهیبی در دنیای علم و پژوهش نمیفته. صنایع غذایی همونطور که همیشه میدونستم خیلی‌ لزوما غنی‌ از تحقیقات فنی‌ با پایه محکم ریاضی نیست. یکی‌ از کارهایی که من امسال دارم اینه که با کمک دپارتمان استراتژیک علمی‌ ( که قبلا براشون کار می‌کردم) پروژه مدلسازی رو استارت بزنیم. نمیخوام بگم که من خیلی‌ مدلسازی بلدم اما از همهٔ اعضا گروهمون تو انگلیس بیشتر بلدم و حداقل ۲ تا مقاله هم تو این زمینه دارم. یادم باشه بعدا سر فرصت از کیفیت آموزش تو انگلیس بنویسم. 

کمی‌ با رئیسم به مشکل برخوردم! یه آقای میانسال چینیه و بسیار حسود و موذی. امروز قرار ناهار باهاش گذشتم که کمی‌ باهم صحبت کنیم و بهش خاطر نشون کنم که من دنبال پستش نیستم! کار کردن تو انگلیس داستان خودش رو داره و خیلی‌ سیاست پشت هرچیزی هست. اگه الان باهاش به تفاهم نرسم میدونم که چه خوابی‌ دیده و می‌خواد چه کار کنه. 

یادم رفت اینجا بنویسم که چند هفته پیش سری به کتاب خونه مرکزی بدفوردشایر زدم و متوجه شدم که بخش کتب فارسی دارند. متأسفانه خیلی‌ غنی‌ نبود ولی‌ به من این انگیزه رو داد که از این به بعد کتابهائی که از ایران میارم و میخونم رو به این کتابخونه اهدا کنم. هیچ وقت سعی‌ نکردم که همهٔ کتابهام رو نگاه دارم و همیشه بیشترش رو به بقیه بخشیدم حالا چه بهتر که این بار به کتابخونه ببخشم!

Personal development

دیروز از طرف کمپانی یه برنامه آموزشی انفرادی داشتم که جزئی از برنامه انتقال من به بریتانیا بود. جناب مشاور یک روز تمام مهمان من بود. شاید برای منی که حدود هشت سال در کشور مجاور زندگی‌ کردم همهٔ مطالب جدید نبود اما خوب، بد هم نبود! پیشنهاد مشاور بیشتر و بیشتر قاطی‌ شدن و معاشرت کردن با مردم، قویتر کردن زبان انگلیسی، تماشای مرتب تلویزیون یا گوش دادن به رادیو، هوشیار بودن در محل کار و با سیاست برخورد کردن بود. این آخری برای من و امثال من که از نقطه‌ای از کرهٔ زمین میاییم که اونجا تقریبا همه چیز بر اساس احساسات  پیش میره، نکتهٔ قابل تأملیه! دو نکته اساسی‌ رو تو برنامه گذاشتم که روشون کار کنم. دلیلش هم اینه که فکر می‌کنم واقعا رو سطح کیفی کارم تاثیر میذاره.