گل کو

گل کو می آید /گل کو می آید خنده به لب. / من ندارم سر یاس،/ زیر بی حوصلگی های شب، از دورادور/ ضرب آهسته پاهای کسی می آید.

گل کو

گل کو می آید /گل کو می آید خنده به لب. / من ندارم سر یاس،/ زیر بی حوصلگی های شب، از دورادور/ ضرب آهسته پاهای کسی می آید.

چالشهای فرهنگی و راه کارهای این روزهای من

خیلی وقتها پیش میاد که به گیر و گورهای فرهنگیمون فکر می کنم و اینکه چطور هنوز هم بعد ۱۱ سال اینقدر درگیرشون هستم و هستیم! تو گروه فرهنگیمون گاهی در موردش صحبت می کنیم و راه حل ها رو بررسی می کنیم. این جور صحبتهای دقیق و تمرینها واقعا برام جالب هستند. به نظرم نوشتن خیلی بهم کمک کرده در کنترل هیجاناتم. کتابهایی که این روزها می خونم هم در شناخت دنیای غرب بهم کمک کرده. ددلاینهای هر ماهه یک کتاب به روز انگلیسی و یک کتاب خوب فارسی (نه اون چیزهایی که سال گذشته در جریان سفرم خریدم و حسابی من رو افسرده و متاسف کرد!) بی نهایت خوب کار کرده. دیروز داستهای کوتاه از شهری دور در غرب امریکا رو تموم کردم اونم ۲ دقیقه مونده به شروع کلاب!!!!(خوندن به زبانی غیر از زبان مادری طبعا سریع پیش نمیره برای من اونهم به این ذهن مشغول).  به نظرم نویسنده واقعا آدم باهوشی بوده. این رو از چیدمان کلماتش و چرخش داستانها می شد فهمید.

پرندگان

امروز فرزاد یه کیسه نون دم در گذاشت که به پرنده ها غذا بدم و خودش رفت دوچرخه سواری.  منم وقتی می خواستم برم بدوم بسته رو برداشتم و رفتم به سمت مرکز شهرک. هنوز به پل روی کانال نرسیده بودم که دیدم پرنده ها روی چمن کنار کانال آب مشغول گرفتن حمام آفتاب هستند. گفتم خوب همین جا بهشون غذا میدم و لازم نیست برم روی پل و نونها رو تو آب بریزم. همین که در کیسه رو باز کردم دیدم پرنده ها از اردک و غاز و مرغابی  گرفته تا مرغ ماهیخوار از صدای کیسه فهمیدن چه خبره!!!!! خلاصه که من نونها رو به سمتشون پرت می کردم و اونها با هر حرکت من چند قدم به سمتم میومدن! در یک چشم به هم زدن از زمین و آسمون پرنده میومد به سمتم. کار به جایی رسید که من دو تیکه نون آخر رو پرت کردم و الفراااار...

دوبلین

با همسر یه سفر کوتاه رفتیم دوبلین. با اینکه خیلی کوتاه بود اما بهمون خوش گذشت، طفلی فرزاد از همون جا باید میرفت سفر کاری و من (طفلی) تنها برگشتم خونه. برای همون یک روز و نصفی که دوبلین بودیم چند تا برنامه داشتم و دوست داشتم چند جا سر بزنم و خوشبختانه تونستیم همه رو انجام بدیم. یکی از این کارها دیدن مجسمه اسکار وایلد بود که البته سر راه به گالری ملی  ایرلند هم سری زدیم و من واقعا خوشم اومد از آثاری که اونجا نگهداری میشد. دوبلین رو شهر زنده ای یافتیم به خصوص بعد از ظهر و رو به غروب .