*نزدیک به محل زندگیم یه استادیوم دو و میدانی وجود داره که از سال قبل دوست داشتم سرکی بهش بکشم و اگه بشه عضو یکی از تیمهای تمرینش بشم. از وقتی اومدم اینجا از گروهی که باهاشون تمرین میکردم دور افتادم و راستش رو بخواهید تنهایی دویدن همیشه دلچسب نیست بلکه هم کسل کننده است. دیشب به تشویق دو تا از خانمهای همکارم که عضو اون باشگاه هستند رفتم و با تیمشون دویدم. تجربه خوبی بود و از مربی و بقیه تیم خوشم اومد. فکر کنم از دوشنبه به طور رسمی عضو گروه بشم.
**دو شب پیش داشتم قبل از خواب نقدی تاریخی و ادبی بر نوشته اخیر وزیر سابق فرهنگ میخوندم. یک بخش به ایرادات صرف و نحو پرداخته بود. با خودم فکر میکردم منی که همیشه عاشق ادبیات فارسی بودم چقدر از این قواعد یادم مونده؟ بد نیست این بار از ایران یه کتاب بیارم جهت یاد آوری که هر از گاهی ورق بزنم و تجدید قوا کنم.
***یه بلوز برای خودم دوختم که هنوز یقش کار داره. پارچه اش رو خیلی دوست دارم. باید این یک شنبه تمومش کنم!
چقدر زمان داره زود میگذره! اولین ماه سال میلادی تموم شد و هفته دیگه یک سال میشه که من اومدم انگلستان!!! پریشب کاغذی که روش کارهای دلخواه امسالم و انتظاراتم از خودم رو نوشته بودم زدم رو دیوار آشپزخونه درست بالای اجاق گاز.یادم اومد که به اندازه کافی فیلم ندیدم! آخرین فیلم هم که تو هواپیما تماشا میکردم نصفه رها کرده بودم چون داستان در مورد یه استاد دانشگاه بود که آلزایمر میگیره و ما به اندازه کافی درگیر این ماجرا هستیم.
تند تند دنبال فیلم گشتم تو نتفلیکس و خلاصه آخر هفته دو تا فیلم دیدم. اولیش با بازی جولیا روبرت خیلی کش دار بود و دیگری دومین قسمت از سری فیلمهای گرگ و میش. اولین کتاب سری گرگ و میش رو چند سال پیش همون اوایلی که اومده بودیم هلند نصفه نیمه خوندم و فیلم آخرش رو هم رفتم سینما دیدم. فیلمها بیشتر به درد نوجوانها میخوره و البته طرفداران فیلمهای فانتزی. میدونم تهش چی میشه اما برام جالبه قسمت سوم رو هم ببینم.
مامان برام خلاصهٔ کتاب هفت عادت مردمان مؤثر رو فرستاده و ته ایمیل توصیه استادشون رو که : یک دفترچه بردارید و در طول روز مواردی که باعث ناراحتیتون میشه رو بنویسید. شب یادداشتهاتون رو بخونید و ببینید ارزش اذیت شدن داشتند یا نه؟ خودش یک بار امتحان کرده و وقتی خونده عصبانیتش از بین رفته و دیده اصلا ارزش ناراحت شدن نداشته. باید توصیش رو امتحان کنم میتونه مؤثر باشه!
حدود ۱۰ روز کمتر به شبکههای اجتماعی دسترسی داشتم. چیزی که در این چند روز اخیر فهمیدم این بود که گشت و گذار بیش از حد در شبکههای اجتماعی منو تبدیل به یه آدم به نسبت ناشکر و متوقع کرده بود (یا است). تصویر بعضا غیر واقعی از زندگی افراد که در این شبکهها به نمایش گذاشته میشه باعث میشه که آدم از خودش فاصله بگیره. باید تو سال جدید سعی کنم هرچی میتونم از این وضعیت دور بشم.
.
.
.
تو تعطیلات دوباره کتاب موراکامی رو در مورد "دو" دست گرفتم و اینبار تمومش کردم. اگه بنا به هر دلیلی به این ورزش علاقه دارید خوندن این کتاب رو که پر از حسهای خوبه بهتون پیشنهاد میکنم. آخ که چقدر من این نویسنده رو دوست دارم! امیدوارم تا زندهام یه سفر طولانی و پر بار به ژاپن داشته باشم.
سفر ما به تایلند کوتاه اما بینهایت شیرین بود و پر از خاطرات خوش که اگرچه برخلاف سایر سفرهایی که رفتیم کمتر توسط دوربین ثبت شد، اما تاثیر عمیقی بر قلب و روح ما داشت. برای آدمی مثل من که به انرژیهای جاری در جهان اعتقاد داره، نفس کشیدن در سرزمینی با مردمی اینچنین ساده و مهربان بسیار جذاب و دلرباست.
غذاها لذیذتر از حد تصورم بودند. به جرأت میتونم بگم که در این چند روز غذائی نخوردیم که بگیم خوشمزه نبود!