گل کو

گل کو می آید /گل کو می آید خنده به لب. / من ندارم سر یاس،/ زیر بی حوصلگی های شب، از دورادور/ ضرب آهسته پاهای کسی می آید.

گل کو

گل کو می آید /گل کو می آید خنده به لب. / من ندارم سر یاس،/ زیر بی حوصلگی های شب، از دورادور/ ضرب آهسته پاهای کسی می آید.

مسابقه ای دیگر

روز یکشنبه بیستم اکتبر من و همسر برای بار اول همراه هم تو یه مسابقه دو و میدانی در پایتخت هلند شرکت کردیم. با اینکه این دو ماه آخر به شدت مشغول کارهای اسباب کشی و خود اسباب کشی و خونه مرتب کردن بودیم و کمتر ورزش کرده بودیم اما از نتیجه ناراضی نبودیم.

الان ما از آمستردام دورتر شدیم و به بلژیک نزدیکتر. روز یکشنبه با ماشین حدود ۱۷۰ کیلومتر روندیم و ماشین رو تو یه پارکینگ که از قبل رزرو کرده بودیم پارک کردیم و با مترو راهی استادیوم المپیک شدیم. به دلیل اشتراکی که از خطوط هوایی هلند داریم از خدمات کی ال ام استفاده کردیم که به نظرم خیلی خیلی خوب تدارک دیده بودند.

قبل از اینکه به سمت خط شروع بریم سری زدیم به استادیوم و لحظات اهدای جوایز رو تماشا کردیم. هنوز دونده های بسیار زیادی وارد استادیوم می شدند و از خط پایان می گذشتند و رکوردهای شخصی خیلی خوبی ثبت می کردند. من واقعا در خودم نمی بینم که یه روز ۴۲ کیلومتر رو بدوم چه برسه در مدت زمان زیر ۳ ساعت اما خوب این امر برای خیلی ها مهم و حتی عادیه. من البته به همین ۲۱ کیلومتر نیمه ماراتن راضی ام.

من و همسر همون اول مسابقه از هم خداحافظی کردیم چون میدونستیم که سرعتمون اصلا به هم نمی خوره! اون می خواست زیر دو ساعت تموم کنه (کلا هم اون رگش گرفته بود!) و من زیر دو ساعت و نیم هدفم بود. می تونم بگم که مسابقه بی نهایت خوب برگزار شده بود و من از لحظه لحظه دویدنم لذت بردم. دمای هوا هم خیلی مهم بود و چون اصلا باد نمی وزید دویدن بهتر پیش می رفت. دیدن یه دونده با یک پا و چوب زیر بغل و همراهی یک خانم دونده با یه آقای نابینا خیلی حس مثبتی بهم داد. همراهی با اینهمه آدم که هدف مشترکی دارند و اونهم زندگی سالمه پر از شور و نشاط و حس زندگی می تونه باشه...

وقتی به چادر کی ال ام بر گشتم یکی از دو تا خانمی که میزبان بودند بهم گفت شوهرت رو  دیدم تعجب کردم که باهم ندویدید! ..وقتی همسر رو پیدا کردم حسابی خستگی از چهره اش می بارید. هر دو اما از تجربه ای که کسب کردیم راضی بودیم و این بود انشای ما...


دوهفته ای از اسباب کشی  ما می گذره و هنوز پروژه تمام نشده. البته کارهای اصلی تا حالا خوب پیش رفته ولی باز هم کارهای اداری و غیر اداری برای انجام دادن  و جعبه برای بازکردن  وجود داره. منطقه جدیدمون رو دوست دارم هرچند که هنوز شهر رو نشناختیم در عین اینکه به یمن وجود اینترنت پر سرعت هر مغازه  و اداره ای که لازم داشتیم رو پیدا کردیم و سر زدیم.  ولی خسته شدیم ها!!! ولی خستگی خوب!

خونه جدید یه شومینه چوبی داره که هنوز وارد مدار ما نشده ولی من خیلی مشتاقم که چک های لازم رو روش انجام بدیم و اجازه استفاده ایمن ازش رو بگیریم. برام مهم نیست امسال یا سال بعد ولی دلم می خواد که راهش بیندازیم و جلوی گرماش رو صندلی راحتیم لم بدم و کتاب  بخونم


پاییز دلربا هم که رسیده و دلم می خواد طبیعت زیبای اطرافمون رو هر چه زودتر در حین ورزش یکشنبه صبح ها کشف کنم.