گل کو

گل کو می آید /گل کو می آید خنده به لب. / من ندارم سر یاس،/ زیر بی حوصلگی های شب، از دورادور/ ضرب آهسته پاهای کسی می آید.

گل کو

گل کو می آید /گل کو می آید خنده به لب. / من ندارم سر یاس،/ زیر بی حوصلگی های شب، از دورادور/ ضرب آهسته پاهای کسی می آید.

آخر هفته خیلی‌ گرمی‌ در پیشه. بهار بهم پیشنهاد رفتن به ساحل رو داد و منم از خدا خواسته واسه فردا بلیت گرفتم اونهم سر راه سوار همون قطار میشه. چقدر دنیا کوچیکه! وقتی‌ بهار داشت میرفت آمریکا، کی‌ فکرشو میکرد که ما روزی روزگاری تو انگلیس باهم قرار اینور اونور رفتن بذاریم؟!

دارم فکر می‌کنم چی‌ بپوشم چی‌ ببرم؟ مطمئنم که هرچی‌ سبک بارتر بهتر و راحتتر خواهد بود.

 

از وقتی‌ سریال هملند رو دیدم به همه چیز مشکوک‌م! دیروز صبح که خبر آتش‌سوزی تو لندن رو از تلویزیون دیدم و شنیدم، به این فکر کردم که نکنه آمریکایی‌ها مقصر باشند تا به شهردار ضدّ ترامپ لندن ضربه بزنند!؟!

این روزها ذهن همسر خیلی‌ درگیره. حق هم داره ناخوشی اعضا خانواده چیزی کمی‌ نیست. قدر سلامتی‌ و لحظه لحظه‌یی‌ که بدون درد نفس میکشیم رو بدونیم.

صبح از خواب بیدار شدم، گرمم بود، یه لیوان آب خنک برای خودم ریختم، نصفش رو سر کشیده بودم که سرم گیج رفت...واقعا سخته وقتی‌ میدونی‌ کسانی‌ هستند که به هر دلیلی‌ سلامتیشون مختل شده و خوردن و آشامیدن براشون راحت نیست.

هفته پیش هوا خیلی‌ خوب بود. تقریبا هر روز هوا محشر بود. تا رسیدیم به جمعه که واقعا گرم بود و وقتی‌ برگشتم خونه با یک همسر کاملا گرما زده مواجه شدم که دلش نمیخواست بالا بیاره (انگار بقیه خیلی‌ خوششون میاد!). اینطور بود که نقشه خوش گذرونی و بیرون روی جمعه عصر ما جایگزین شد با رفتن به داروخانه جهت خرید  چیزی شبیه او. آر. اس‌ و بقالی (بله ما اینجا بقالی واقعی داریم) برای خرید نوشابه گاز دار!

اما شنبه همسر کاملا خوب بود و ما تونستیم بریم گرینویچ و موزه مربوط به نصف النهار مبدأ و روشهای تحقیقاتی‌ سالیان دور رو ببینیم.

یکشنبه‌ هم حدود ۱۵ کیلومتر باهم دویدیم و تهش خودمونو به یه بستنی جانانه مهمون کردیم! و آخر هفته ما به همین سادگی‌ گذشت...