پی نوشت: کی فکرش رو میکرد که بستنی و شکلات انقدر مقولههای پیچیدهای باشند؟
خوبی بزرگ ورزش دو (البته در کشورهای غربی!) این است که هروقت و هرجا باشی میتونی کفشهات رو بپوشی و بری بیرون و بدوی! امروز صبح به رسم یک شنبهها صبح از خونه زدم بیرون و مسیر جدیدی رو پیش گرفتم و برای اینکه در این شهر کوچک گم نشم!!! از موبایلم استفاده میکردم. پارک زیبا و نسبتا بزرگ شهر مقصدم بود. مسیری که انتخاب کرده بودم سربالایی نفس گیری داشت که برای منی که تو هلند دویدن رو شروع کرده بودم عادی نبود! میتونم بگم که تجربه عجیبی بود. مدیرم بهم پیشنهاد کرده که برای نیمه ماراتن شمال انگلستان آماده بشم. اگه بتونم همکارم رو قانع کنم که باهم تمرین کنیم و هدفمون رو اون مسابقه قرار بدیم خیلی خوب میشه.
پی نوشت: من ذاتاً آدم کینه ایی نیستم و از رفع کدورت به هر شکل و به هر بهانه ایی استقبال میکنم. مگه این دنیا چند روزه؟
دلشورههای مادرانه و نگرانیهای پدرانه زیباترین احساساتی هستند که دو موجود میتوانند بدون هیچ توقعی به تو داشته باشند. به مادر گفتم نگران من نباش همهچیز به نظر تحت کنترله. گفت: من نگرانم که تو استرس بگیری. الهی که من قربون دلت بشم. من که میدونم تو هیچی نمیگی اما بخش بزرگی از هوش و حواست پیش منه.
خونه موقتم رو دوست دارم. دیروز صبح میخواستم نقش یک همسر مهربان و کدبانو رو بازی کنم و برای همسر نیمرو درست کنم که متوجه شدم اجاق برقی کار نمیکنه. یاد روزهای اول مهاجرت به هلند افتادم که ماشین لباس شویی ساختمان راه نیفتاده بود و بابا در اولین و آخرین ایمیلش به من سفارش کرد که نگران نباشم این چیزها حل میشه. منم الان خودم رو زدم به بی خیالی و مثلا این قضیه برام مهم نیست!
مهربان همسر تا جای که از دستش بر اومد تو این جابجایی به من کمک کرد و من خیلی ازش ممنونم.
فردا اولین روز کاریه و من خیلی بهش فکر میکنم. امیدوارم شروع خوبی باشه.
همه این روزهای آخر اقامت در یک جایی و یک شهری آمیخته با حس و حال عجیبیه: آخرین نگاهها به در و دیوار شهری که مدتی خانه ات بوده، آخرین خریدها و لحظات آخر جمع و جور کردن و مهیا کردن آشپزخانه برای مردی که (تقریبا) هیچ از آشپزی نمی دونه، کمردردهای ناشی از خستگی و بدو بدو و تلفنهای دقیقه نود و ...و ...و....
فکر می کنم تصمیم درستی گرفتم یا گرفتیم. یک جایی باید دل رو زد به دریا و راهی شد همین!