عجب هفته ماتم زده و پر استرسی بود. چقدر هر روز صبح تار با دل سنگین به سمت محل کارم روندم و باز با تن خسته و چشم خیس برگشتم. با مامانم هم که صحبت می کردم اون هم غمگین و بی قرار بود و کم و بیش گریه می کرد. مامان می گفت آدم بچه اش که راه دوره دلش تنگ میشه اما وقتی از بین میره...
توی پایلوت پلنت پلیمری که من مسوول فنیش هستم دو تا کارگر کار می کنند که به غایت منفی و نسبتا پرخاشگرند. گاهی از میزان منفی بودنشون احساس تاسف می کنم. نمیدونم آدمها چطور می تونن زیباترین و بهترین ساعتهای روزشون رو اینطور با افکار منفی بگذرونند؟ متاسفانه کاری هم از دست کسی ساخته نیست که جو رو تغییر بده. مدیرم که تجربه مشابه باهاشون داشته بهم پیشنهاد کرده که به حرفهاشون با حوصله گوش بدم اما اگه واقعا از مرز گذشتند می توتم ریپورتشون بکنم به خط اخلاق. البته من ترجیح میدم کار به اونجا نکشه.
دوشنبه ها معمولا بعد از نهار میرم پایلوت پلنت. این هفته بعد از گوش دادن به بعضا چرندیات و اغلب غر غرهاشون و البته آپ دیت پروژه ها، داشتم جمع می کردم که برگردم آفیسم. غر اعظم برگشت گفت راستی مملکتتون چه خبر؟ گفتم اسباب کشی دارم اخبار رو دنبال نمی کنم. گفت اگه جنگ شه برمیگردی بجنگی؟ یه آن کف کردم ولی ازونجایی که ۳ متر و ۱۰ سانت زبون دارم واکنش خونسردی نشون دادم که مثلا من و زور بازوم کجا بریم؟ بعد گفت خوب راستش تو کلا به مشکل برمی خوردی! شرکت فلان و تو هم ایرانی! همه اینها رو با چنان لحن مطمئنی می گفت گویی ساعتها بهش فکر کرده و خیلی هم حال کرده از تصور من با چمدون پاره که دارم میرم ازینجا وقتی براش خیلی ساده و در دوجمله توضیح دادم که من مشکلی ندارم و نخواهم داشت کاملا در چهره اش خوندم که تیرش به سنگ خورده.
خلاصه بعد مدتها یکی نتونست خودش رو کنترل کنه و زیپ دهنش رو بسته نگه داره. اگه جای دیگه ای از جغرافیای هلند کار نکرده بودم فکر می کردم که لابد این جور رفتارها مختص مردم خارج از محدوده ست ولی خوب این طور نیست.
دیروز دقیقا ده سال از مهاجرت ما به اروپا گذشت. یک دهه پر از اتفاقات ریز و درشت که از من آدم به مراتب بهتری از آنچه بودم ساخت. میدونم که راه خوبی رو پیش گرفتم و بی نهایت به دانستهها و تجربیاتم اضافه شده و حالا به قول یکی از مدیران یونیلیور : من یک زن تکنیکال بین المللی هستم. زنی که خودش رو همون طور که هست پذیرفته و خودش رو دوست داره. به سلامتیش، تغذیه جسم و روحش اهمیت میده، دنیا رو گشته و هنوز میخواد بگرده و مصمم تر از قبل راه و هدفش رو ادامه میده.