عجب هفته ماتم زده و پر استرسی بود. چقدر هر روز صبح تار با دل سنگین به سمت محل کارم روندم و باز با تن خسته و چشم خیس برگشتم. با مامانم هم که صحبت می کردم اون هم غمگین و بی قرار بود و کم و بیش گریه می کرد. مامان می گفت آدم بچه اش که راه دوره دلش تنگ میشه اما وقتی از بین میره...