گل کو

گل کو می آید /گل کو می آید خنده به لب. / من ندارم سر یاس،/ زیر بی حوصلگی های شب، از دورادور/ ضرب آهسته پاهای کسی می آید.

گل کو

گل کو می آید /گل کو می آید خنده به لب. / من ندارم سر یاس،/ زیر بی حوصلگی های شب، از دورادور/ ضرب آهسته پاهای کسی می آید.

یاد ایام

امروز وقتی داشتم به سمت خونه میروندم، با خودم فکر می کردم که چقدر دلم برای جمع مامان و خاله هاو دخترخاله ها تنگ شده. چقدر فرصت کم بود و چقدر ازهم دور شدیم. یادش بخیر حلقه امنی که در کنارشون داشتیم حالا خیلی خیال انگیز و غیرواقعی به نظر میرسه.

حرف دل

چیزی که واضحه اینه که من هم مثل خیلی دیگه از مردم دنیا از جنگ هراس دارم و امیدوارم هیچ جا جنگی صورت نگیره به خصوص تو سرزمین پدری و مادریم. جنگ سراسر نکبته. هیچوقت روزهای کودکیمون  که  با کودکی خیلی از بچه های دنیا فرق داشت رو فراموش نمی کنم. ...بله دل ما دور از خانه ها هم به شدت برای ایران می طپه.

مکالمات خنده دار

توی پایلوت پلنت پلیمری که من مسوول فنیش هستم دو تا کارگر کار می کنند که به غایت منفی و نسبتا پرخاشگرند. گاهی از میزان منفی بودنشون احساس تاسف می کنم. نمیدونم آدمها چطور می تونن زیباترین و بهترین ساعتهای روزشون رو اینطور با افکار منفی بگذرونند؟ متاسفانه کاری هم از دست کسی ساخته نیست که جو رو تغییر بده. مدیرم که تجربه مشابه باهاشون داشته بهم پیشنهاد کرده که به حرفهاشون با حوصله گوش بدم اما اگه واقعا از مرز گذشتند می توتم ریپورتشون بکنم به خط اخلاق. البته من ترجیح میدم کار به اونجا نکشه.

دوشنبه ها معمولا بعد از نهار میرم پایلوت پلنت. این هفته بعد از گوش دادن به بعضا چرندیات و اغلب غر غرهاشون و البته آپ دیت پروژه ها، داشتم جمع می کردم که برگردم آفیسم. غر اعظم برگشت گفت راستی مملکتتون چه خبر؟ گفتم اسباب کشی دارم اخبار رو دنبال نمی کنم. گفت اگه جنگ شه برمیگردی بجنگی؟ یه آن کف کردم ولی ازونجایی که ۳ متر و ۱۰ سانت زبون دارم واکنش خونسردی نشون دادم که مثلا من و زور بازوم کجا بریم؟ بعد گفت خوب راستش تو کلا به مشکل برمی خوردی! شرکت فلان و تو هم ایرانی! همه اینها رو با چنان لحن مطمئنی می گفت گویی ساعتها بهش فکر کرده و خیلی هم حال کرده از تصور من با چمدون پاره که دارم میرم ازینجا وقتی براش خیلی ساده و در دوجمله توضیح دادم که من مشکلی ندارم و نخواهم داشت کاملا در چهره اش خوندم که تیرش به سنگ خورده.

 خلاصه بعد مدتها یکی نتونست خودش رو کنترل کنه و زیپ دهنش رو بسته نگه داره. اگه جای دیگه ای از جغرافیای هلند کار نکرده بودم فکر می کردم که لابد این جور رفتارها مختص مردم خارج از محدوده ست ولی خوب این طور نیست.

ویکند در زیلاند

امروز هوا بسیار عالی بود. بعد از ورزش و نهار، همسر پیشنهاد کرد که بریم بیرون. منم گفتم بریم شهر فلیسینگن رو ببینیم که شهری ست ساحلی و مقصد خیلی از هلندی ها، آلمانی ها و بلژیکی ها برای تعطیلات تابستونی و ساحلی و موج سواری. 
همیشه وصف بلوار فلیسینگن رو شنیده بودم ولی خوب شنیدن کی بود مانند دیدن! ساعت حدودهای سه بعد از ظهر بود که رسیدیم و هوا گرم اما مطبوع. وقتی از خیابونی که ماشین رو پارک کرده بودیم، پیچیدیم توی بلوار و منظره رو به دریا رو دیدم به تمام تعریف ها حق دادم. ساحل زیبا با خیابان کناره تمیز و کافه های قشنگ بسیار چشم نواز بودند. هتل آپارتمانهای زیادی توی اون خیابون وجود دارند که پنجره هاشون رو به دریا باز میشن. 
این قسمت از هلند نسبت به مناطق مرکزی و غربی خلوت تره و همین مساله آرامش ساحل رو بیشتر می کنه. اونهایی که اهل موج سواری و قایق رانی هستند از زندگی در این منطقه یا سفر به اینجا لذت بیشتری می برند.
سری هم زدیم به مرکز شهر که نقلی و با مزه بود. ما رو یاد برایتون انگلیس انداخت اما خوب برایتون جذاب تر و بزرگتر بود.
بعد از دیدن شهر و خوردن بستنی تو آفتاب داغ سری زدیم به دو نقطه توریستی دیگه زیلاند که من ندیده بودم اما فرزاد با دوچرخه ازون جا رد شده بود. امکاناتی که برای توریست ها در نظر گرفته شده واقعا خوبه! سازه هایی آبی هلند هم که واقعا تحسین برانگیزند.

روزمرگی و هوای رو به پاییز

کم کمک داریم به استقبال پاییز میریم. هفته پیش هوا اصلا خوب نبود اما این هفته آفتاب درومده و امروز بعد از ظهر هوا عالی شد. منم از فرصت استفاده کردم و اومدم بعد از کار بیرون . این روزها فکر می کنم که زندگیم خیلی بیش از حد با کار گره خورده و باید بیشتر مراقب سلامتی و بالانس زندگیم باشم. جمعه پیش هم مدیرم بهم زنگ زده بود و آخر سر بهم گوش زد کرد که زیاد کار نکم و به فکر بالانس کار و زندگیم باشم. 

بی صبرانه منتظر تغییر رنگ برگهای درختان و پیاده روی و دویدن در طبیعت زیبا هستم.