ایستاده بودم جلوی آینه و با قیچی کوچکم قد ابروهام رو کوتاه میکردم. وقتی دبیرستان بودم در گیر و دار آمادگی برای کنکور، از نظر همکلاسیهای اغلب درس نخوان، ابروهای فر خورده و بلند من معضلی بودند.
بعد تر که دانشجو شدم مامان دستی به ابروهام کشید و کم کم مرتب شدند. کماکان ابروهای من موقع ناهار سوژه بودند با فیدبکهایی مثل: این دفعه چقدر خط ابروهات خوب شده و غیره.
از وقتی از ایران خارج شدم ۹۹% موقع خودم ابروهام رو سر و سامان میدم هر بار هم که میرم ایران فشن ابرو در خارج از خانواده من یک مدل به خصوصه! اما من سالهاست که چهره ساده و شرقی خودم رو دوست دارم. محیط کارم هم ایجاب میکنه که تا حد امکان ساده باشم. بگذریم که خط چشم کشیدن من برای خیلیها سوال بوده و هست!
یکی از شبهای تابستان امسال که عزادار مامان فرزاد بودیم و خانواده عمه ش مثل قرار هرشب پیش ما بودند، شوهر عمه هفتاد یا هشتاد ساله فرزاد خیلی بی ربط رو به من کرد و گفت: خانم منو میبینی که ابروهاشو تتو و چقدر تغییر کرده؟ شما هم برو ابروهات رو تتو کن! من نگاهی به خطهای تا به تای ابروهای عمه همسر و فکر کردم...نه اصلا فکری نکردم...
صبح چشمم رو به یک منظره برفی هیجان انگیز باز کردم. لذت همه اون صبحها و شب هایی که به عشق بارش دانههای سپیدش در دنیای کودکانه زندگی میکردیم زنده شد. از پنجره به ماشینم نگاه میکنم که سقف و شیشهاش از برف پوشیده شده. خوب شد که شب قبل، بعد از ورزش خرید کرده بودم وگرنه حتا یک دونه پیاز هم تو خونه نداشتم.
از سوپرمارکت محبوبم سینز بری وسایل ترشی خریدم و اولین کاری که امروز صبح انجام دادم خورد کردن هویج، گل کلم و کرفس بود. با دقت مواد رو تو شیشههای ترشی ریختم و لا به لاشون حبههای سیر و سبزی و فلفل. این سال دومی هست که ترشی درست میکنم و از خودم راضی هستم. دلم میخواد تو تعطیلات کریسمس ترشی سیر درست کنم بذارم بمونه واسه چند سال آینده که بخوریم و کیف کنیم.
گور بابای سختیهای زندگی. انقدر به زندگی میخندم که از رو بره.
بعد از برداشتن آخرین جا ماندهها از خانه شماره ۴۲، دل هر دومون گرفت. فکر کردیم برای همه خاطرات ریز و درشتی که اینجا داشتیم دلمون تنگ میشه. چراغها رو خاموش کردیم و رفتیم به خانه شماره ۲۷۷ با این امید که فصل جدید و پرباری رو شروع کنیم.
تقریبا همه سی دی هایی که از تهران خریدم رو تو ماشین گوش دادم. سلیقه در انتخاب ترانه در یکی از سی دیها منو یاد همه اون سی دی هایی میندازه که بابا از پمپ بنزین میخرید یا به عبارتی بهش میانداختند: از م. جکسون بگیر تا تام جونز و بنیم! همه باهم!
یکی دیگش قرار بود نی و دف باشه ولی یه آواز نه چندان دلچسب بهش اضافه شده! چرا آخه؟ حالا بماند که ملودیهای سیدی دف و تنبور تقریبا همون هایی هست که تو دف و نی موجوده!
مامان وقتی میدید من با کوچکترین هدیه یا چیزی که برای خودم میخرم خیلی کیف میکنم، میگفت: همیشه برای خودت هدیه های کوچک و خوب بخر و خودت رو خوشحال کن.
دوشنبه دوهفته قبل که از هلند میومدم، تو فرودگاه واسه خودم یه ماتیک خوشرنگ خیلی خوب خریدم و به خودم گفتم: جایزه که دختر خوبی بودی و این همه وسیله بسته بندی کردی! وقتی پولشو میدادم به خانم فروشنده گفتم: شروع هفته با ماتیک جدید! خندید و گفت: چی از این بهتر؟
چند روزه که بستههای شکلات مگنوم تو رستوران شرکت می فروشند . یکی با طعم اسپرسو واسه فرزاد خریدم جایزه این که پسر خوبی بوده و خیلی کارهای مربوط به اسبابکشی رو خودش انجام داده!