شنبه سر تمام مملکت به عروسی سلطنتی مگان و هری و این که کی چی میپوشه و طراح لباسها کیه گرم بود. هوا هم آفتابی و عالی بود. شب قبل من دچار مسمومیت خفیف شده بودم اما دلم میخواست که برم لندن و بهار رو ببینم و گپ بزنیم. رفتیم محله کمدن که در شمال لندن قرار داره و روز خوبی رو باهم داشتیم. گفتم یکی دو تا از عکس هایی که گرفتم رو اینجا بذارم. میگن کمدن مرکز تتو و پیرسینگ هست که خوب به کار ما نمیومد و ما سرمون به مارکت قشنگش گرم بود.
روزهای زیبای بهاره و همه اغلب پر انرژی تر و خوشحال تر هستند.
نوه ملکه انگل//ستان با نامزد دو رگه امریکایش شنبه پیش رو ازدواج میکنه و امروز هیچ چیز در اخبار مملکت مهمتر از این نبود که چه کسی به جای پدر م//گ//ان که عمل جراحی داشته، اون رو در ورود به کلیسا تا محراب که مراسم عقد بر گذار میشه همراهی میکنه!!! تنها نکته مثبت گوش کردن به اخبار برای من این بود که اصطلاح انگلیسیش رو یاد بگیرم.
به مناسبت تولدم فرزاد برام یه دوربین عکاسی خریده. دو تا دوربین نازنینم رو پارسال ازمون دزدیدند این بود که این سونی سفید خوشگل رو امسال برام خرید. هرچند که با وجود موبایلهای هوشمند با دوربینهای قوی بازار دوربین راکد شده، اما هنوز کسانی مثل من هستند که عکاسی با دوربین رو ترجیح میدهند. چند باری دوربین رو با خودم بردم بیرون برای تمرین و امتحان: یک بار رفتم کنار رودخونه، یک بار پارک و یک بار هم لندن.
سلفی گرفتن با این دوربین خیلی خوبه چون صفحه منیتورش کاملا میچرخه و میتونی خودت رو ببینی. بار اولی که باهاش سلفی گرفتیم یاد اولین دوربین دیجیتالی که باهم خریدیم افتادیم که چقدر بی کیفیت بود اما ما خیلی باهاش حال کردیم و تقریبا همه عکسهای دوران نامزدی ما با اون گرفته شده.
امروز صبح هم که هوا خیلی لطیف و دل چسب بود چند تا عکس گرفتم. نوید همیشه بهم میگه عکس هام به درد شبکه ۳ سیما میخوره لابد چون من عکاسی از طبیعت رو خیلی دوست دارم
من این روزها پر از حسهای مبهم هستم یکی از اونها دلتنگیه...
روز یکشنبه عصر همکارم ازم خواسته بود که تو برگزاری جشن تولد دختر ۶ ساله ش بهش کمک کنم. کلاب کمپانی که مشرف به چمن زمین راگبی است رو رزرو کرده بود. وقتی وارد شدم فکر کردم وای خدای من ۶ سالگی خیلی دور به نظر میرسه!
تولدهای اینجا خیلی متفاوت از تولدهای ایرانیه به خصوص حال حاضر ایرانی که منحصر شده به یه میز تولد و انبوهی از تزیینات به قول معروف لاکچری.
اینجا پدر مادرها حتما یکی دو تا سرگرمی خاص واسه بچهها در نظر میگیرن که بچهها گروهی انجام بدن. مثلا دوستم کارگاه آشپزی برگزار کرد که بچهها خیلی کیف کردند. یکی از مسائلی که من تو انگلیس خیلی دوستش دارم مساله ادب بچه هست. سیستم آموزشی اینجا بچهها رو فوقالعاده مودب بار میاره. من واقعا کیف میکنم. ۱۱ تا دختر و پسر بچه مودب و حرف گوش کن برای ۲ ساعت مهمونشون بودند. بعد از یک هفته که کابوس فوت ناگهانی خاله منیر هر لحظه همراهم بود این ۲ ساعت واقعا لازم بود تا کمی حال و هوام عوض بشه.