اینجا تو شهرستان خوس همسایه مهربونی دارم که هوای منو از روز اول داشتند. اولین جمعه بعد ازسفرم بعد از کار رفتم سری بهشون زدم . حسابی سرشون با نوه ۴ ساله شون گرم بود.صدای خنده نوه و مادر بزرگ و پدربزرگ بلند بود و من رو هم به سر ذوق آوردند. روز سه شنبه بعدش سرکار بودم که جک (آقای همسایه ) بهم مسیج زد که خانمش سکته کرده و بیمارستانه. ظاهرا دوشنبه شب اول ابراز خستگی مفرط می کنه و بعد هم میگه که نمی تونه دست و پای راستش رو تکون بده. آمبولانس میاد و می برنش بیمارستان. برام نحوه رسیدگی بهش جالب بود: فردا صبح بستری شدنش شروع می کنند به فیزیوتراپی ! و کمکش می کنن که راه بره و ۵ شنبه مرخصش می کنند، الان تیا برگشته خونه. به سختی راه میره اونهم با کمک واکر ولی سرپاست. براش حرف زدن سخته و شکه ست کمی، ولی مهم اینه که نجاتش دادند،
کاش کمی حرف گوش کنه و با این حال سیگار نکشه!!!!!!!!