به نظر خودم تعطیلات خیلی خوبی تو تهران داشتم. نه که فکر کنید اتفاق عجیب و غریبی افتاد نه: ۱۶ روز کامل در تهران و در کنار مادر که بهترین لحظهها رو برام ساخت، استراحت کردم. واقعا وقتی با مادر هستم آرامش دارم ( این عشق بی قید و شرط چیه که با هیچی نمیشه وصفش کرد؟). سعی کردیم از چند تا موزه و بنای تاریخی دیدن کنیم و فقط وقتمون رو به دید و بازدیدهای مخصوص عید نگذرونیم. عیدهای تهران رو خیلی دوست دارم بس که همهجا سبز و تمیز و خوش بوست. یک دل سیر کتاب و سیدی موسیقی خریدم و تا تونستم خوراکیهایی که دوست داشتم رو خوردم. خدا رو برای تک تک لحظاتی که داشتم شکر میکنم.
موقع برگشت یه تصمیم مهم و به ظاهر خنده دار گرفتم ولی به مادر گفتم واقعا دلم میخواد به درجهای از شعور گردشگری برسم که موقع برگشت به خونه فقط یه چمدون با وزن معقول و یه کیف دستی داشته باشم! امسال کمترین میزان خوراکی رو باخودم آوردم ولی بازم دلشوره بار اضافی و از کت و کول افتادگی دمار از روزگارم درآورد!!!از صمیم قلب از این همه بار کشیدن منزجرم! باید از همین امسال درستش کنم!
پی نوشت: یه اتفاق مضحک هر بار که من میرم ایران و یکسری از دوستان و بعضی از فامیل رو میبینم میفته و اونم اینه که بعضیها خیلی بی مقدمه از درامد بالاشون برام صحبت میکنن و یا زمینی که خریدن و خونهای که فروختن و غیره. یه بار که یه بنده خدایی مارو برد سر زمینش تا نشونمون بده! با خبر یا بی خبر از این که پز دادن خونه و ماشین به منو همسر خیلی کار سختی نیست چون ما زندگی خیلی سادهای داریم. فقط میتونم اینو بگم که این رفتار یا از سر تازه به دوران رسیدگیه یا احساس شدید کمبود...دوست گرامی، هرکس اولویتهای خودش رو در زندگی داره! کی میخواین متوجه بشین؟