گل کو

گل کو می آید /گل کو می آید خنده به لب. / من ندارم سر یاس،/ زیر بی حوصلگی های شب، از دورادور/ ضرب آهسته پاهای کسی می آید.

گل کو

گل کو می آید /گل کو می آید خنده به لب. / من ندارم سر یاس،/ زیر بی حوصلگی های شب، از دورادور/ ضرب آهسته پاهای کسی می آید.

یاد استاد خوش خط، خوش فکر و خوش تیپ کاردبرد ریاضیات در مهندسی شیمی و کنترل فرایند بخیر! دکتر نیک آذر برای همیشه در یادهای ما زنده خواهد بود.

فضای مجازی و چشم و هم‌چشمی

عکاسی رو خیلی‌ دوست دارم و اینستاگرام فضایی بود برای ثبت و نشر عکسهایی که می‌گرفتم. قبلا هم گفته بودم از چشم و هم‌چشمی و پز دادن بیزارم و این دقیقا همون چیزی هست که باعث میشه وقتی‌ میرم ایران فکر کنم چقدر با خیلی‌ از اطرافیان اختلاف نظر دارم به خصوص که بعضی‌‌ها منتظرند که تو بری و کمبود‌هاشون رو اینطور بریزند بیرون. انگار روز‌ها مترصد این بودند که تو بری و نشون‌ت بدند که تو با رفتنت خیلی‌ چیز‌ها رو از دست دادی و ما ال‌ کردیم  بل کردیم و در این رتبه هستیم و تو نیستی‌؛ اینه خونه زندگی‌ و ماشین زیر پامون و تو نداری و هزار چرند و پرند دیگه. ماجرا فقط به حرفها ختم نشد و کار کشید به فضای مجازی و اینستاگرام جائی‌ شد برای زدن تو چشم و دهان همدیگه. کسی‌ جائی‌ نوشته بود: "یادتونه وقتی‌ نوجوون بودیم و با فامیل با چند تا ماشین جائی‌ میرفتیم هر وقت ماشینها به هم می‌رسیدند سعی‌ میکردیم با دست و رقص و جیغ بگیم که این ماشین شادتره و بیشتر خوش می‌گذره؟ الان اینستاگرام دقیقا همین وضعیت رو پیدا کرده".  و چقدر درست و به جا گفت.

از اون‌جایی که فکر می‌کنم اگه از یه قسمت از فرهنگمون بدمون میاد باید سعی‌ در اصلاحش کنیم یا حدا قل بهش دامن نزنیم، بساط عکاسیم رو جمع کردم از اینستاگرام اومدم بیرون که نه با عکس‌هام به بقیه به خصوص "فامیل دور" این حس کاذب رو بدم که خیلی‌ خوش می‌گذره و دارم پزش رو میدم و نه  این فرهنگ مصرفی "هر روز" بره روی اعصاب و روانم.

در حال نوشتن یک پست طولانی‌ بودم راجع به سبک زندگی‌ و روزمرگی در انگلستان و نیمه راه بودم که فکر کردم این وبلاگ همیشه انعکاس روزمرگی و دلمشغولی‌های من بوده و این چیز‌ها که دارم الان مینویسم حس امروز من نیست. همه را پاک کردم.

دیشب خیلی‌ خوب نخوابیدم به چند دلیل. یه دلیلش همین سندرم لعنتی افسردگی پیش از پریود هست که من همیشه دچارش میشم و در نتیجه زود رنج و کلافه هستم. اصولا این بار که از ایران برگشتم حالم خوش نیست. 

از صبح دارم فکر می‌کنم که چه کار کنم که حالم بهتر شه؟ رفتم آزمایشگاه که یه کار عقب افتاده انجام بدم که آب سرد کّل آزمایشگاه قطع بود و نتونستم از ماشین مربوطه استفاده کنم. با دلخوری برگشتم تو آفیس. شروع کردم به نوشتن این پست. نیمه کاره یادم اومد که همزن رو درست نشستم! رفتم آزمایشگاه تمیز کاری انجام دادم و برگشتم که بریم ناهار با همکارم. وقتی‌ خواستم غذامو گرم کنم دیدم که ظرف کباب تابه ای‌ بدون برنج رو بجای لوبیا پلو آوردم و خلاصه حال گیری شد.

بعد از ناهار با همکارم رفتیم درین روز زیبای پائیزی پیاده روی و خیلی‌ چسبید...

امروز یک روز بسیار زیبا و آفتابی پاییز ایه: پنجم آبانماه یا ۲۷ اکتبر.  مشغول یک سری خرده کاری هستم پشت میزم و خودم رو به یک چای دلچسب و کیت کت‌ مهمون کردم. دو هفته ای‌ هست که تو یک دوره ستاره شناسی‌ در دانشگاه کرنفیلد ثبت نام کرده‌ام و از این کارم خیلی‌ راضیم. همیشه دلم می‌خواست که قدری از نجوم سر در بیارم و این کلاس حس خوبی‌ بهم میده. اغلب شرکت کننده‌ها دانشجویان رشته هوا فضا هستند و برای اونها هم جالبه که من و همکارم از فیلد غذا مشتاق این علم هستیم. راستش یک دلیل خیلی‌ بزرگ که منو به این سمت کشوند این بود که دلم می‌خواست اگه روزی مادر شدم تا حدی جوابی‌ برای سوالاتی  که یک نیم وجبی کنجکاو میتونه از من بپرسه داشته باشم. اصولا هم از یک بعدی بودن خوشم نمیاد و دوست ندارم زندگیم تو مهندسی‌ شیمی‌ خلاصه بشه. واقعا مبلغی که برای این دوره پرداخت کردیم بی‌ نهیات ناچیزه. اینجوری میشه که زندگی‌ حسابی‌ شلوغ پلوغ میشه و روز جمعه خدا خدا میکنی‌ که روز تموم شه و بری خونه بعد  یهو یادت میفته که امروز روز جهانی‌ رسد ماهه‌ و هی‌ خودت رو ترغیب میکنی‌ که سر به رصدخانه دانشگاه بزنی‌.

از کار هم بگم که دوباره کتگوری و مدیریت در حال تغییره و هر از گاهی‌ یه بیانیه یا ایمیل دریافت می‌کنیم که این میره اون میاد و عمر ما هم در حال گذر...

قوانین مربوط به مادران، احداث مهد کودک در سایت، زمان شیر دهی‌ و مرخصی زایمان رو تغییر دادن و به نظر خیلی‌ خیلی‌ بهتر شده. در کّل یونیلور در مورد ساعت کار شناور و کار از منزل خیلی‌ نسبت به کمپانی‌های دیگه پیش رو هست و باید قدرش رو دونست.

کمی‌ از مقایسه محیط کار

این روز‌ها خیلی‌ بیشتر از قبل به این فکر می‌کنم که دوست دارم کجا زندگی‌ کنم آیا بهتره که برگردم هلند یا انگلستان بمونم. حالا که دو کشور رو دیدم و تجربه کردم بهتر می‌تونم نظر بدم، سبک و سنگین کنم و ببینم کجا رو ترجیح میدم. امروز دلم خواست که کمی‌ به محیط کار فکر کنم و ببینم کجا راحتتر کار کردم، اینجا، هلند و یا حتی ایران. واقعیت امر اینه که شانس هم در کار، پروژه، کمپانی و غیره خیلی‌ دخیله. اینکه در زمان مناسب در مکان مناسب باشید در تجربه شما تاثیر داره. به نظرم من در بیشتر زمانی‌ که اینجا بودم، شانسم بد نبوده. غیر از تجربه احمقانه‌ام با رئیس چینی‌ برای چند ماه، بقیه ا‌ش نسبتا خوب گذشته. اما فاکتور‌های دیگری هم وجود داشته. ادب و احترام دو عنصر خیلی‌ مهم هستند که انگلیسی‌‌ها به داشتنش معروفند. درسته که هرچی‌ سنّ آدم بالاتر میره، یاد میگیره که زود رنج نباشه و از کنار خیلی‌ موارد بی‌تفاوت بگذره، اما باز هم احساس امنیت در محیط کار خیلی‌ مهمه. اینجا مردم به خودشون و رفتارشون بیشتر مسلطند و این قسمتی‌ از فرهنگشونه.

یک نکته در مورد هلند هست که من بیشتر دوست دارم و اونم اینه که گذشته از این خصلت اغلب مردم که قبل از باز کردن دهان به حرفشون فکر نمیکنند و شما هم به عنوان یک خارجی‌ کم کم متأسفانه راهشون رو دنبال می‌کنید، نتیجه گیری یه بحث در جلسات راحت تر به نظر میاد. دلیلش هم رک بودن هست و نه سیاست محض. گاهی‌ پیش اومده که من بعد از جلسه با یک یا چند انگیلسی چند ساعت یا حتی روز طول کشیده تا واقعا بفهمم منظور طرف چی‌ بوده!

این ماه، پنج سال میشه که تو این کمپانی کار می‌کنم! خودم باورم نمیشه اما زمان عجیبی‌ بوده. تو این پنج سال سه تا مدیر داشتم اولی‌ هلندی، دومی‌ انگلیسی‌ و سومی‌ نیوزیلندی متمایل به انگلیسی. بر عکس اولی‌ و سومی‌، مدیر دومم خیلی‌ بی‌ تجربه بود و از تغییرش اصلا ناراحت نشدم. از مدیر فعلیم‌ راضیم و انرژیش خیلی‌ مثبته. مدیر اولم که منو استخدام کرده بود رو خیلی‌ دوست داشتم و بر عکس بقیه باهاش مستقیم کار کردم. تجربه بدی با رئیس یا مدیر هلندی نداشتم و به نظرم در نهایت مدیریت هلندی و انگلیسی‌ خیلی‌ شبیه به همه مثالش هم واضح و روشن: یونیلیور و شل.

بعد از چند وقت که تو هلند کار کرده بودم متوجه شدم که هر از گاهی میشنوی که یک نفر دچار فرسودگی شغلی‌ شده و مدت رفته مرخصی استعلاجی!!! اول فکر می‌کردم این یه مساله مربوط به کشور‌های پیشرفته است چون تو ایران اغلب مردم ۲ شغله هستند و این چنین واکنشهای نشون نمیدند. این روز‌ها که بیشتر با همکاران از کشورهای مختلف صحبت می‌کنم فکر می‌کنم که این یه مساله مربوط به هلنده. شاید هم بعضی‌ از مردم از قوانین هلند سو استفاده میکنند شاید هم نوع استرس و ذهنیت برای قبولش فرق میکنه.

یکی‌ از مدیرانمون در هلند که یکی‌ از دو راهنمای من هست معتقده که واحد انگلیس منو لوس کرده. شاید هم اینطور باشه!

خلاصه که هیچ جا مطلق بد یا خوب نیست و خیلی‌ چیز‌ها به زمانش بستگی داره.

دارم یه متن دیگه مینویسم در مقایسه سیستم آموزش انگلیسی‌ و هلندی...

 

پی‌ نوشت: شاید خیلی‌ سطحی به نظر بیاد اما نمیدونم چطوری بگم که این خوشتیپی خانمهای انگلیسی‌ هم نشاط خاصی‌ به محیط کار میده باور کنید.