گل کو

گل کو می آید /گل کو می آید خنده به لب. / من ندارم سر یاس،/ زیر بی حوصلگی های شب، از دورادور/ ضرب آهسته پاهای کسی می آید.

گل کو

گل کو می آید /گل کو می آید خنده به لب. / من ندارم سر یاس،/ زیر بی حوصلگی های شب، از دورادور/ ضرب آهسته پاهای کسی می آید.

مرور هفته

  • امروز آخرین روز کاری هفته است. من پشت میز کارم هستم و کمی‌ از زیر فشار کارهای امروز که بیشتر خلاصه میشد به برنامه ریزی و جواب دادن به ایمیل‌ها و چند تلفن مهم، سر بلند کرده ام. خروشید به نیمه راست صورتم میتابه، شیر قهوه‌ام رو تمام و کمال نوشیده‌ام و از همه مهمتر میدونم که خانواده‌ام در سلامت هستند. این یعنی‌ خود زندگی‌!
  • طبق درخواستم یه کارتن برام آوردند. قرار وسایل کارم رو توش بگذارم و با پست به محل کار جدیدم بفرستند. از روز اول کارم نسبت به این محیط احساس موقتی بودن داشتم. اصلا اهل دل بستن به این میز و صندلیها نیستم. همزمان با من سه‌ همکار دیگه هم اینجا مشغول به کار شده بودند که حالا همهٔ اونها از این کمپانی رفتند. من موندم اما به زودی به مکان جدیدی منتقل میشم. کمی‌ بابتش هیجان زده هستم ولی‌ فکر می‌کنم خوب پیش بره. خوشحالم که شانس این رو پیدا کردم که یه تجربه جدید کسب کنم هرچند که آسمان همه جا به یک رنگه (حالا زمینش نه!).
  • دیشب بعد از مدت‌ها وقتی‌ مهربان همسر از دوچرخه سواری‌ برگشته و مشغول استحمام بود، با خوندن یه پست مخصوص عصر پنجشنبه در تلگرام بغضم ترکید و حسابی‌ اشک ریختم. هر روزی که می‌گذره به نظرم جای پدرم بیشتر و بیشتر خالیه. در واقع وقتی‌ شما یک نفر از اعضا خانوادتون رو از دست میدین روز‌های اول به نسبت روز‌های در پیش رو راحت‌ترین روز‌ها هستند چون هنوز چیزی از عمق فاجعه نمیدونید!

کوبا

کمپانی یونیلیور یک وب سایت داخلی‌ داره که تقریبا همهٔ تصمیمات و اخبار اونجا درج می‌شه. چند روز پیش مشغول کنکاش در این وب سایت بودم و خبر‌های جدید رو می‌خوندم که چشمم افتاد به مقاله‌ کوتاهی‌ در خصوص تصمیم بر ساخت چند کارخانه تولید کننده مواد بهداشتی در کوبا. یاد سفر به یاد ماندنی ۲ سال پیشمون به این کشور زیبا افتادم و فقر جاری در زندگی‌ مردم. خوشحالم که دولتمردان کوبایی بالاخره از خر شیطون پیاده شدند و در‌های کشورشون رو به روی دنیا و سرمایه گذران خارجی‌ گشودند.

فیلم خوب

شنبه شب بعد از مدتها رفتیم سینما. فیلم دختر دانمارکی رو دیدیم. فیلم بسیار زیبایی بود با ایفای نقش  عالی دو هنر پیشه جوان و خوش چهره، تماشای بخش کوتاهی از زندگی دو هنرمند به نامهای ( لی لی البه) و همسرش (گردا وگنر) که  در اوایل قرن بیستم می زیستند  ما رو بیش از پیش با مشکلاتی که تر//نسک//چ//و //ال ها با آن مواجه بودند و هستند روبرو کرد. تماشای این فلیم رو به همه هنردوستان توصیه می کنم.
به نظرم هر دو هنرپیشه که در لیست نامزدهای اسکار امسال قرار دارند شانس خوبی برای کسب جایزه بزرگ دارند.

شغل دوم شاید

خیلی وقته که دلم می خواد کنار کار حرفه ایم یه سرگرمی جدی داشته باشم که البته به من در اهداف خودشناسی و خودسازیم کمک کنه. کمی با همسر در این مورد صحبت کردم اما مثل همه کارهای دیگه خودم باید تصمیم و پی اش رو بگیرم. هرچی جدی تر بهش فکر می کنم برام هیجان انگیزتر میشه. کمترین تاثیرش می تونه این باشه که از کار پر استرسم در اواقات فراغت  کمی دور بشم.

رنگ

پدر من از رنگ سیاه بیزار بود. از این که مانتو مشکی یا پیراهن مشکی بپوشم خوشش نمی آمد. شاد زندگی کردن را حتی در انتخا ب پوشش توصیه می کرد. امروز به چند تا از عکسهای اخیرم دقیق شدم: از کی اینهمه ژاکت و پیراهن با زمینه مشکی به کمد لباس من راه پیدا کردند؟!