گل کو

گل کو می آید /گل کو می آید خنده به لب. / من ندارم سر یاس،/ زیر بی حوصلگی های شب، از دورادور/ ضرب آهسته پاهای کسی می آید.

گل کو

گل کو می آید /گل کو می آید خنده به لب. / من ندارم سر یاس،/ زیر بی حوصلگی های شب، از دورادور/ ضرب آهسته پاهای کسی می آید.

روزهای کووید ۱۹: قسمت یازدهم

امروز روز بیستم قرنطینه من و همسره. دیروز روز خوبی نبود، هم مامانم کمی ناخوش بود ( مربوط به کرونا نبود سرگیجه شدید داشت) که نگرانم کرد و هم چند تا از همکارهام رفتن رو روانم. شب زود رفتم تو تخت که بخوابم تا صبح امروز زودتر بلند شم. ... بساط آبغوره به راه بود...
همسر هرروز میره دوچرخه سواری ولی من به ندرت از خونه در میام. من ازون بدمریض هام و با یه سرماخوردگی و گلودرد برای چند روز آچمز میشم برای همینم حسابی حواسم به توصیه های بهداشتی هست و از بیرون رفتن تا جایی که ممکنه اجتناب می کنم. دلم برای باشگاه بدنسازی تنگ شده و همین‌طور کافه رفتن و سرک کشیدن به فروشگاهها. یه کفش برای خونه لازم دارم، فکر کنم همون خرید آنلاین بهترین راهه فعلا. بالکن قشنگمون احتیاج به چند تا گلدون داره ولی فعلا فقط یه گلدون شمعدونی داره که یه روز درمیون بهش آب میدم. کی می تونیم گلدون بخریم؟ نمی دونم ولی مطمئنا سلامت بودن خودمون و بقیه افراد جامعه مهمتر از گل و گلدون و خرید و غیره ست. چیزی که جون منو بالا آورده تمیز کردن خونه و وسایله: هر خریدی که میاد خونه باید تمیز و شسته بشه؛ کف خونه، تمام سطوح و‌ پیشخون آشپزخونه و دستگیره درها، سرویسهای بهداشتی مرتب تمیز و با وایتکس یا دتول ضد عفونی میشه..هیچوقت هم مطمئن نیستم که اطرافم واقعا تمیزن!!!!!
خلاصه که گیری کردیم!
البته من از خونه کار کردن رو دوست دارم.

*اگه آدم این روزها مریض بشه یا دندونش درد بگیره. چی کار باید بکنه؟ من ترجیح میدم بمیرم و نرم بیمارستان! به قول همسر: جون دوست ها این روزها معلوم میشن
**سه تا از همکارامون مبتلا شدن به کووید ۱۹. اسم و مشخصاتشون رو نمی دونیم اما شنیدم که یکیشون تو کماست 

روزهای کووید ۱۹ : قسمت دهم

اینقدر این روزها اتفاقات جور و واجور میفته که آدم می مونه از کدومشون بنویسه. فشار کار کماکان زیاده و ما تو هفته دوم قرنطینه اجباری هستیم و من روز هشتمی بود که از خونه کار می کردم. این هفته راحت تر هستم و به این فکر می کنم که فعلا کار و درامد دارم و ازم خواسته شده خونه بمونم و مراقب سلامت خودم و دیگران باشم، اینکه بعد چی پیش میاد خیلی مبهمه پس بهتره صبر کنم تا ببینم چی پیش میاد. اخبار رو دنبال می کنم و همین‌طور جدول و گراف آمار بیماران رو. کماکان میبینم که آلمان خیلی خوب عمل می کنه و ژاپن و کره نیزه. بیشتر به مقالات و تحلیلها و توصیه های آلمانی ها توجه می کنم و به نظرم خیلی ملت و سیستم معقولی دارند. اصولا دید من به سیستم کاری آلمانی از وقتی که برای ماتیاس کار می کنم فرق کرده. با اینکه خیلی مدیر استرسی و خشنیه اما من خیلی از رویکردش در مسایل مختلف خوشم میاد و قبولش دارم. بازار بورس هم چیزیه که این روزها به شدت دنبال می کنیم. نمی دونم چی قراره به سرمون بیاد ولی دوره عجیبی رو به نظاره نشستیم،

روزهای کووید ۱۹: قسمت نهم

امروز رو با کوفتگی و بی حالی  شروع کردم اما مثل تمام یک هفته گذشته لباس مرتب پوشیدم حسابی آرایش کردم ، عطر زدم و سعی‌کردم به خودم روحیه بدم. همسر که رفت برای دوچرخه سواری روزانه اش، شروع کردم به تهیه نهار و البته تلفنهای تبریک عید. این بین موسیقی هم به راه بود و دیدن عکسهای دخمل کوچولو و گاهی فیلمهاش حسابی بهم انرژی مثبت میداد.

تو خبرهای خونده بودم که دیروز تو مناطق شمالی و راندستاد، جمعیت زیادی رفته بودند ساحل تا از هوای بهاری لذت ببرند!!! خدا رو‌ شکر امروز رویه بهتری پیش گرفته شده حالا یا با زور قانون یا خود مردم. مردم کم و بیش از هم و یا از دولت گله می کنند ولی وقتی به زندگیشون نگاه می‌کنی میبینی خودشون هم‌ ۱۰۰٪ رعایت نمی کنند به عنوان مثال خانواده های بچه دار همچنان باهم در حال مراوده هستند در صورتی که همه می دونیم بچه ها به شدت ناقل بیماری هستند. 

دیروز عصر یک ساعتی توی حیاط نقلیمون وقت گذروندم و بعضی از پیچکهای توی باغچه رو از جا کندم و خاک بخشی از باغچه  رو زیرو رو کردم. دلم می خواد دو تا بوته گل رز توی باغچه بکارم ولی با این وضعیت نمیشه رفت فروشگاه و خرید کرد! ترجیح می دم امسال از چنین خواسته هایی چشم پوشی کنم اما توصیه های بهداشتی و پزشکی رو‌ جدی بگیرم.

فردا روز خیلی پر جلسه ای پیش رو دارم اما دلم می خواد بعدش برم کمی پیاده روی یا  بدوم.

روزهای کووید ۱۹:قسمت هشتم

بهار و نوروز ۱۳۹۹ هم از راه رسید. هوای این روزها خیلی خوبه ! درسته که گرم نیست اما آفتابی و دلنشینه. امسال بهترین عیدی همه زندگیمو گرفتم: دختر نازنین برادرم بدنیا اومد و شد متولد ۱-۱-۱۳۹۹.   همه به خصوص مامانم خیلی خوشحال هستیم و برای چند ساعتی حواسمون  از اخبار مرگ و میر کرونا پرت شد. 

این بیماری مرگبار تمام ابعاد زندگی ما رو تحت تاثیر قرار داده. عید هم حال و هوای هر ساله اش رو نداره. چند روزه که تک و توک سرفه می کنم و با هر سرفه می گم نکنه این کرونا باشه؟! از ته مونده های چهارتخمی که چند سال پیش از ایران آوردم برای خودم دم میکنم و می خورم. به نظرم بهتر شدم پس فکر می کنم که کرونا نیست چون با این چیزها خوب نمیشه.

دیروز تو خبرها خوندم که تعدادی از مریض های کرونایی استان ما رو به بیمارستانی در شمال هلند منتقل می کنند. آمبولانس  اتوبوسی مخصوص این کار رو نشون میداد که به نظرم خیلی ‌جالب و مجهز اومد. چند شب پیش راس ساعت ۸ مردم هلند از پنجره خونه هاشون برای کادر درمان کف زدند. فشار زیادی این روزها رو شونه هاشونه .


روزهای کووید ۱۹: قسمت هفتم

از روز دوشنبه به ما اعلام کردند که باید از خونه کار کنیم و اجازه رفتن به آفیس رو نداریم. هر روز صبح لیدرمون برامون جلسه گذاشته تا هم به عنوان یه تیم از هم خبر داشته باشیم و هم اینکه اگه خبر خاصی از جانب مدیریت باید به ما انتقال داده بشه تو جلسه صبحگاهی این کار صورت بگیره. کار کردن از خونه برای امثال منی که عادت ندارن دائم از راه دور کار کنن کمی سخته.حداقل اولش سخته. این سه چهار روز اینقدر کار رو جدی گرفتم و ساعات طولانی پشت کامپیوترم نشستم و تو جلسات متعدد شرکت کردم که آخر شب واقعا احساس خستگی شدید دارم.  باید سعی کنم کمش کنم. شکایتی ندارم البته، چون واقعا کارم رو دوست دارم.

دولت هلند از مردم خواسته که توی خونه بمونن و اگه می تونن از راه دور کار کنن. هنوز تصمیم به «بستن» کشور نگرفتن ولی بعضی کشورها مثل بلژیک و فرانسه و اسپانیا و آلمان این کار رو کردن. تعداد مریضها مرتب داره بالا میره و واقعا نمی دونیم تا کی این وضع ادامه پیدا می کنه. لابد تا وقتی ۶۰-۷۰ درصد مردم مبتلا بشن و سطح ایمنی بالا بره. ما امروز از مدیران شرکت شنیدیم که دو نفر از همکارانمون مبتلا شدن و این می تونه دلیل فرستادن بیشتر ما به خونه باشه. میگم بیشتر ،چون خط تولید همچنان کار می کنه اما به صورت شیفتی کارمندان و کارگران میرن سر کارشون. قسمت تحقیقات که ما باشیم ۹۹٪ خونه ایم. مرتب هم برامون پروتکل های مختلفی میاد برای حفظ بازدهی و ارگونومی و غیره.

امروز صبح ساعت ۸ صبح رفتم خرید. فکر کرده بودم که خیلی زرنگم و سوپرمارکت شلوغ نیست! وقتی وارد شدم متوجه شدم که تعداد زرنگهای شهر زیاده   

خریدهامو تو ماشین گذاشتم و سری زدم به گل فروشی. دو  دسته گل لاله خریدم و یه دسته گل سنبل به علاوه یه گلدون سنبل. وقتی رسیدم خونه همسر میز صبحونه رو چیده بود. صبحونه خوردیم و هر کی رفت سر کارش. اتاق زیر شیروونی رو به قول خودمون اتاق فرهنگیش کردیم و میز تحریرو صندلیمون هم اونجاست. قرارمون اینه که یه روز من اونجا کار کنم یه روز فرزاد. امروز من پایین پشت میز نهارخوری کار می کردم و بین کارهام میز هفت سین رو چیدم و نهار درست کردم.

تو این ۱۱ سالی که اروپا زندگی می کنم غیر از سالی که عروسی برادرم بود و من خرداد رفتم ایران، هرسال عید یا من ایران بودم یا مامانم اومده بود پیشم. امسال خیلی دلم گرفته که از هم دوریم... کاری از دستم بر نمیاد متاسفانه. امیدمون به پایان این روزهای تار و پر از ابهامه و‌دیدار دوباره.

این هفته منتظر تولد دختر برادرم هستیم که قدم رو چشم ما بگذاره و به زندگی ما رنگ شادتری بده❤️