گل کو

گل کو می آید /گل کو می آید خنده به لب. / من ندارم سر یاس،/ زیر بی حوصلگی های شب، از دورادور/ ضرب آهسته پاهای کسی می آید.

گل کو

گل کو می آید /گل کو می آید خنده به لب. / من ندارم سر یاس،/ زیر بی حوصلگی های شب، از دورادور/ ضرب آهسته پاهای کسی می آید.

مرور هفته

  • امروز آخرین روز کاری هفته است. من پشت میز کارم هستم و کمی‌ از زیر فشار کارهای امروز که بیشتر خلاصه میشد به برنامه ریزی و جواب دادن به ایمیل‌ها و چند تلفن مهم، سر بلند کرده ام. خروشید به نیمه راست صورتم میتابه، شیر قهوه‌ام رو تمام و کمال نوشیده‌ام و از همه مهمتر میدونم که خانواده‌ام در سلامت هستند. این یعنی‌ خود زندگی‌!
  • طبق درخواستم یه کارتن برام آوردند. قرار وسایل کارم رو توش بگذارم و با پست به محل کار جدیدم بفرستند. از روز اول کارم نسبت به این محیط احساس موقتی بودن داشتم. اصلا اهل دل بستن به این میز و صندلیها نیستم. همزمان با من سه‌ همکار دیگه هم اینجا مشغول به کار شده بودند که حالا همهٔ اونها از این کمپانی رفتند. من موندم اما به زودی به مکان جدیدی منتقل میشم. کمی‌ بابتش هیجان زده هستم ولی‌ فکر می‌کنم خوب پیش بره. خوشحالم که شانس این رو پیدا کردم که یه تجربه جدید کسب کنم هرچند که آسمان همه جا به یک رنگه (حالا زمینش نه!).
  • دیشب بعد از مدت‌ها وقتی‌ مهربان همسر از دوچرخه سواری‌ برگشته و مشغول استحمام بود، با خوندن یه پست مخصوص عصر پنجشنبه در تلگرام بغضم ترکید و حسابی‌ اشک ریختم. هر روزی که می‌گذره به نظرم جای پدرم بیشتر و بیشتر خالیه. در واقع وقتی‌ شما یک نفر از اعضا خانوادتون رو از دست میدین روز‌های اول به نسبت روز‌های در پیش رو راحت‌ترین روز‌ها هستند چون هنوز چیزی از عمق فاجعه نمیدونید!

تلقین بی‌خیالی

ماه اکتبر و نوامبر گذشته برای من ماههای پر استرسی بودند آنقدر که یا هر روز سر درد داشتم یا شب‌ها به معنی‌ واقعی کلمه نمی‌‌خوابیدم. این روز‌ها هروقت به سختیهای پیش رو فکر می‌کنم به خودم میگم: بی‌خیال! یک هفته به موعود شروع می‌کنیم به غصّه خوردن و استرس گرفتن...

روز زیبا

روز روز سختی‌ بود: خورشید خسته بود و قصد تابیدن نداشت و باد هم ولن کن ماجرا نبود. امروز اما روز بهتر و زیبا تریست. خدایا سپاس!

ترافیک

در یک سالی‌ که من و مهربان همسر در تهران "باهم" زندگی‌ کردیم پروسه رسیدن از منزل به محل کار برای من خیلی‌ طولانی‌ و خسته کننده بود: ترافیک سنگین و آلودگی‌ هوا -که میدونم الان خیلی‌ هم بیشتر شده- امانم رو می‌برید. از محله مون بیزار بودم و این همه چیز رو سخت تر میکرد. وقتی‌ آمدیم دلفت دو سال اول تو محوطه دانشگاه یه آپارتمان خیلی‌ کوچک داشتیم و برای من فاصله هفت دقیقه ای‌ خانه تا آزمایشگاه مثل راه رفتن در بهشت بود: رهیده از ترافیک تهران!

در سه‌ سال گذشته از خانه تا مرکز تحقیقات یونیلیور که بیست کیلومتر بیشتر نیست رو اغلب با ترافیک پیمودم. از دو روز پیش قسمتی‌ از بزرگراه "آ ۴" بعد از ۶۲ سال پر فراز و نشیب‌ باز شده و من می‌تونم کمی‌ با آرامش رانندگی‌ کنم و به محل کارم برسم حتی اگه پیمودن این  راه موقتی باشه.


پی‌ نوشت: امروز تو اخبار می‌خوندم که ترافیک امسال ۲۵ درصد افزایش داشته!