گل کو

گل کو می آید /گل کو می آید خنده به لب. / من ندارم سر یاس،/ زیر بی حوصلگی های شب، از دورادور/ ضرب آهسته پاهای کسی می آید.

گل کو

گل کو می آید /گل کو می آید خنده به لب. / من ندارم سر یاس،/ زیر بی حوصلگی های شب، از دورادور/ ضرب آهسته پاهای کسی می آید.

روزهای کووید ۱۹: قسمت نوزدهم

دختر کوچولوی برادرم دل همه ما رو برده. اکثرا صبحم رو با دیدن یه عکس یا ویدئو کوتاه ازش شروع می کنم و کلی قربون صدقه اش میرم.  گاهی فامیل می گن شبیه منه ولی خودم شباهتی نمی بینم. شبیه هرکی باشه برای ما خیلی عزیزه. خیلی دلم میگیره که می بینم مامانم نتونسته این روزهای شیرین اولین نوه اش رو ببینه. بیشتر وقتها که باهاشون ویدئو چت می کنه و دارن بهش دخمل کوچولو رو نشون میدن از صفحه موبایلش اسکرین شات می گیره و برای من می فرسته. مرتب به خودم می گم خدا رو شکر که هر شش تامون سالمیم این از همه مهمتره. این روزها هم می گذره و دیدارها تازه میشن.

چند هفته پیش کتاب سوگ سیاوش رو تموم کردم ولی هنوز یه سری از موارد و نکته های کتاب تو ذهنمه که دوست دارم در موردشون بیشتر مطالعه کنم. یه کتاب برای کارم از آمازون تهیه کردم که دوست دارم این آخر هفته شروعش کنم. کتاب رو همکارهام معرفی کردند و ظاهرا حدود یه ماه پیش مدیران ارشد کمپانی همه باهم می خوندنش. 

چند وقت پیش یه مستند می دیدم در مورد بیل گیتس. جایی بین مصاحبه ها دوستانش می گفتن که بیل وقتی می خواد یه مطلبی رو بخونه یه کتاب نمی خونه چند تا کتاب می خونه یا وقتی باهاش صحبت می کنی همیشه بیشتر از تو میدونه. خدماتی که برای بهداشت به بشریت کرده بی نظیره!چقدر دنیا به امثال بیل گیتس نیاز داره. 

تو این دوران تقریبا هر شب با همسر یه فیلم یا سریال می بینیم. من سلیقه فیلمیش رو تحسین نمی کنم خودم هم دائم دنبال پیدا کردن فیلم یا سریال نیستم ولی این هفته یه سریال کوتاه انتخاب کردم که اقتباسی از  اتوبیوگرافی یه دخترجوان امریکایی-آلمانی بود و هر دو خیلی خوشمون اومد. دخترک از یه خانواده خشکه مذهب ی\ه\و\د\ی بود که از جامعه خودش می بره و میره آلمان تا زندگی جدیدی رو شروع کنه. هم ناراحت کننده بود و هم الهام بخش برای اونهایی که از شرایط زندگیشون راضی نیستند.

همسر همچنان به شدت ورزش می کنه ولی من با بد شدن هوا تنبل شده ام. همسایه کناریمون خیلی اصرار داشت با فرزاد بره دوچرخه سواری ولی همسر پا نمی داد (می گه پررو میشن!) تا هفته پیش که باهم رفتن و خیلی هم بهشون خوش گذشت. هانس به فرزاد گفته بود که هم تو و هم نسیم خیلی خوب هلندی صحبت می کنید و همسر براش توضیح داده بود که چطور بین۴ تا زبان سرگردانه. از محله جدید همین بس که همه همسایه ها زیادی باهم صمیمیند و چون خونه ما سر نبشه هروقت از جلوی خونه ما رد میشن و پرده کناره حتما تو رو نگاه می کنند و گاهی همسر براشون دست تکون میده و اونها هم جواب میدند!!


نظرات 1 + ارسال نظر
ترانه پنج‌شنبه 11 اردیبهشت 1399 ساعت 23:04 http://taraaaneh.blogsky.com

سلام. اولین باره که اینجا میام. این کتابی که میگی همون کتابی هست که سمین دانشور نوشته؟
منهم عاشق بچه های کوچولوی خواهر زاده ام هستم ولی حیف که سهم ما همون کلیپهای کوتاه ویدویی هست وبس.

سلام، نه اون سو و شون هست. این یکی‌ نوشته شاهرخ مشکوب

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد