گل کو

گل کو می آید /گل کو می آید خنده به لب. / من ندارم سر یاس،/ زیر بی حوصلگی های شب، از دورادور/ ضرب آهسته پاهای کسی می آید.

گل کو

گل کو می آید /گل کو می آید خنده به لب. / من ندارم سر یاس،/ زیر بی حوصلگی های شب، از دورادور/ ضرب آهسته پاهای کسی می آید.

روز‌های کووید ۱۹: قسمت دوم

کمتر از دو هفته از اعلام رسمی‌ شیوع کووید ۱۹ در هلند می‌گذره و تا امروز ۲۶۵ نفر مبتلا شده ا‌ند و یک نفر در گذشته. بیشتر کسانی‌ که در اروپا مبتلا شده ا‌ند ویروس رو از تعطیلات اسکی در شمال ایتالیا با خودشون آورده ا‌ند. به نظر میاد که ایتالیا خیلی‌ خوب نتونسته ویروس رو مهار کنه و آمارش اصلا خوب نیست. امروز تو خبرها خوندم که دولت ایتالیا پزشکان بازنشسته رو به کمک فرا خونده و نگرانی از تکمیل شدن ظرفیت بیمارستان‌های لمباردی ممکنه منتهی‌ به فرستاندن بیماران به سایر نواحی بشه. با اینکه خیلی‌ دیر شده اما قراره میلان و ونیز قرنطینه  بشند.

آخر هفته پیش تمام یخچال رو خالی‌ کردم و داخلش رو شستم و هر چی‌ که گذاشته بودیم تو یخچال اگه قابل شستن بود شستم و اگه بسته بندی بود با دستمال دتول تمیز کردم. محض احتیاط چند بسته دستمال دتول و پد الکلی خریدم و ماسک ۳ لایه هم سفارش دادم که قراره این هفته برسه.کلا انقدر دستهام رو شستم که احساس می‌کنم قراره انگشت جدید روشون سبز شه

جمعه عصر رفته بودم داروخانه بیمارستان شهرمون برای کاری که دیدم روی شیشه نوشته چسبوندند که ماسک نداریم لطفا سوال نکنید. خلاصه که دورانی شده.

با این همه داستان و اخبار ۹۰۰ تا دانشجو از شمال هلند رفتند شمال ایتالیا برای اسکی!!! کسی‌ هم نبوده که جلوشون رو بگیره. امیدوارم در برگشت همشون رو قرنطینه کنند چون کم کم میتونند ۳۰۰۰ نفر دیگه رو آلوده کنند.

روز‌های کووید ۱۹ : قسمت اول

روز‌های عجیب و غریبی شده. سال ۱۳۹۸ رو با سیل شروع کردیم و حالا داریم با کووید ۱۹ به پایان می‌بریم. منم مثل خیلی‌ از جون دوست‌های دیگه، حسابی‌ نگران و مراقب هستم. یه نگرانی بزرگم هم اینه که مامانم تنهاست و این جور وقت‌ها حسش خیلی‌ بد تره. به عنوان یه انسان جوون و سالم خیلی‌ ترسی‌ از مریض شدن خودم ندارم اما اصلا دلم نمیخواد که این ویروس رو به سالمندان و اون هایی که از نظر جسمی‌ ضعیف هستند منتقل کنم. خبر‌هایی که از کشورهایی مثل چین، کره، ژاپن، ایران و ایتالیا میرسه آدم رو یاد داستان ‌های مختلف از روزگاری که وبا همه گیر شده بود میندازه.

یه همکار دارم که قبلا اتاقم کنار اتاقش بود و بهش به هلندی  "آقای همسایه" میگم. ایشون از سوزن، آمپول، واکسن، و طبعا آزمایش خون میترسه در حدی که اصلا آزمایش سلامت نمیده چون میگه به محض دیدن سوزن غش می‌کنم. هفته پیش اومد بغل دستم نشست و با اشاره به ویروس جدید پرسید: نسیم به نظرت ما زنده میمونیم؟!! تقریبا هر روز میاد سراغم و از آمار میگه و ابراز نگرانی میکنه چون بالای ۵۰ سال داره و مرده و خیلی‌ آدم بی‌ ملاحظه دور و برش زیاده که حتا بعد از دستشویی رفتن دست نمیشورند و همه اینها یعنی‌ احتمال به ابتلای بالا!!! سعی‌ می‌کنم دل به دلش بدم و صد البته که خودم هم نگرانم و مرتب آمار جهانی‌ رو چک می‌کنم.

پر واضح است که انرژی پیرامونمون این روز‌ها خیلی‌ خیلی‌ منفی‌ شده. دیروز می‌خوندم که چه کار کنیم تا انرژی دورو برمون رو مثبت کنیم البته به سهم خودمون. پیشنهاد این بود که به گل و گیاه رسیدگی کنیم و یا سبزه سبز کنیم. اصلا احساس عید نداشتم ولی‌ با خوندن این متن هم خودم عدس خیس کردم برای هفت‌سین و هم مامانم رو تشویق کردم که سبزه بگذره. 


شما برای بهتر شدن روحیه خودتون و اطرافیانتون چه می‌کنید؟

  • بعد از چند وقت که ذهنم بسیار مشوش بود و اصلا نمیتونستم کتاب بخونم و همه توانم رو روی کارم گذشته بودم که لاقل از اون طرف پس نیفتم، چند روز پیش یه کتاب جدید دست گرفتم. این کتاب و یکی‌ دو تا کتاب دیگه رو آویشن از کتاب خونه خودش پارسال بهم داده بود. با این که تصمیم گرفته بودم دیگه کتاب ترجمه شده به فارسی نخونم اما این کتاب رو که شروع کردم دیدم ارزشش رو داره که پیش برم. تقریبا تمام هفته رو همسر سفر کاری بود و من شب‌ها خودم رو مجبور می‌کردم که رو مبل صورتیمون دراز بکشم و نیم ساعت  کتاب بخونم. حس و حالش خیلی‌ خوب بود. چقدر این کتاب مارگارت آتوود رو دوست دارم. هنوز به نیمه نرسیدم (من اصولا خیلی‌ کند میخونم) اما از جمله بندیها، توصیف‌ها و احساساتی که در کتاب هست واقعا لذت بردم. ترس و وحشت عجیبی‌ در خاطرات ندیمه موج میزنه و نویسنده به خوبی‌ این حس رو به تصویر کشیده که من خواننده درکش کنم. جالبه که یه سکوت ممتد در کتاب هست چیزی شبیه خلأ که من می‌تونم بشنوم و لمسش کنم. فقط امیدوارم بقیه کتاب یا خوندن نسخه اصلی‌ منو مایوس  نکنه. حتما می‌خوام نسخه انگلیسی کتاب رو هم بخونم.
 
  • دیروز صبح برای کاری بروکسل بودم. پایتخت بلژیک شهر جالبیه. خیلی‌ بزرگ و "شهر تر" از پایتخت هلنده. وقتی‌ داشتم از خیابون رد میشدم به این فکر کردم که چقدر دلم برای شهر نشینی تنگ شده. البته نمیدونم دیگه حوصله ترافیک رو دارم یا نه اما واقعا دلم برای شلوغی و سرزنده بودن شهر‌های بزرگ تنگ میشه.