گل کو

گل کو می آید /گل کو می آید خنده به لب. / من ندارم سر یاس،/ زیر بی حوصلگی های شب، از دورادور/ ضرب آهسته پاهای کسی می آید.

گل کو

گل کو می آید /گل کو می آید خنده به لب. / من ندارم سر یاس،/ زیر بی حوصلگی های شب، از دورادور/ ضرب آهسته پاهای کسی می آید.

دو هفته پیش که می خواستم برم بوداپست پیش فرزاد ، متوجه شدیم که عموم هم اونجاست. خیلی خوشحال شدم. این عمو مهدی من کوچکترین عموی منه و من نه تنها خیلی دوستش دارم بلکه خیلی هم همیشه حرف دارم باهاش بزنم. جمعه صبح که توی فرودگاه بودم بهم زنگ زد که مستقیم از فرودگاه برم هتلش و اونهم از محل ورکشاپش حدودهای ظهر میاد اونجا و می تونیم برای نهار و بعدش باهم باشیم. چی بهتر از این می تونست اتفاق بیفته؟

وقتی رسیدم هتل، نیم ساعتی روی مبل توی لابی نشستم به  کتاب خوندن تا سر و کله عموم و دوتا همکارش پیدا بشه. کوله ام رو گذاشتم تو انبار هتل و پیاده راه افتادیم. یکی از همکارهاش یه خانم مدیر کانادایی بود که تو چین کار می کرد و چند ماهی تو دفتر بوداپست کار کرده بود. شهر رو خوب می شناخت و می خواست که جاهای دیدنی رو به ما نشون بده. با اینکه هوا نسبتا سرد بودو من هم صبح خیلی زود بیدار شده بودم اما گشت و گذار خوبی بود. از خانم کانادایی پرسیدم که چین برای کار چطوره؟ خیلی راضی بود و می گفت چینی ها بر خلاف ژاپنی ها زیاد کار نمی کنن و زندگی خانوادگی هم، همپای کار براشون مهمه. از تجربه شش ماهه ام با رییس چینی تو یونیلیور گفتم و اون برام توضیح داد که تجربه بد من ربطی به بقیه چینی ها نداره. 

بعد از نهار از همکاران عموم جدا شدیم و به خواست من سری زدیم به گالری ملی مجارستان که در قسمت بودا واقع شده بود. موزه خوبی بود ولی  قابل قیاس با گالری های لندن یا مسکو یا حتی آمستردام نبود. نقاشی های قدیمی فقر و بدبختی و چرک و مریضی رو در اروپا نشون میداد و عموم مرتب می گفت چه خوب که اون دوران گذشته! غروب فرزادهم به ما ملحق شد و در کنار عمو مهدی شام خوردیم و گپ زدیم.

فکر می کنم تنوع خوبی بود که رفتم سفر. با فرزاد شنبه حرف می زدیم که چرا دفعات قبل که ماموریت می رفت بهش ملحق نشدم؟ !!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد