گل کو

گل کو می آید /گل کو می آید خنده به لب. / من ندارم سر یاس،/ زیر بی حوصلگی های شب، از دورادور/ ضرب آهسته پاهای کسی می آید.

گل کو

گل کو می آید /گل کو می آید خنده به لب. / من ندارم سر یاس،/ زیر بی حوصلگی های شب، از دورادور/ ضرب آهسته پاهای کسی می آید.

به اواخر کتاب زندگینامه همینگوی رسیده ام. متن بی نظیری داره و خوشبختانه عقل کردم (به قول مامان جون) و متن انگلیسی رو می خونم. فصلی هستم که از خاطراتش با نویسنده گتسبی بزرگ می نویسه. واقعا چقدر باید عمر کرد تا همه کتابهای نخونده رو خوند و به سرزمینهای ندیده سفر کرد؟ من هر از گاهی دچار رخوت میشم و طول میکشه که به حال خودم برگردم و روتین خودم رو پیدا کنم ولی هربار بازهم بلند میشم و روز از نو روزی از نو، راستش رو بخواهید هوای پاییز هم یاری نمی کنه. من همه سال به امید روزهای بلند بهاری، پاییز و زمستون رو طی می کنم و آخرش به خودم می گم ای بابا اینم عمر منه که می گذره. امروز بارون خوبی زد و با وجود دلگیری پاییز خوشحالم که زمینها رو سیراب می کنه چون تابستون خیلی خشکی داشتیم. حال و هوای کریسمس هم کم کم داره به مردم میرسه و چراغونی های خیابونها به تحمل تاریکی هوا کمک می کنه.


این روزها دلم شور سرزمین مادری رو می زنه اونهم به شدت...کاش روزهای روشن برسن.،

نظرات 1 + ارسال نظر
الهه جمعه 9 آذر 1397 ساعت 09:03

عاشق این روحیه ات هستم. باید ادامه داد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد