به اواخر کتاب زندگینامه همینگوی رسیده ام. متن بی نظیری داره و خوشبختانه عقل کردم (به قول مامان جون) و متن انگلیسی رو می خونم. فصلی هستم که از خاطراتش با نویسنده گتسبی بزرگ می نویسه. واقعا چقدر باید عمر کرد تا همه کتابهای نخونده رو خوند و به سرزمینهای ندیده سفر کرد؟ من هر از گاهی دچار رخوت میشم و طول میکشه که به حال خودم برگردم و روتین خودم رو پیدا کنم ولی هربار بازهم بلند میشم و روز از نو روزی از نو، راستش رو بخواهید هوای پاییز هم یاری نمی کنه. من همه سال به امید روزهای بلند بهاری، پاییز و زمستون رو طی می کنم و آخرش به خودم می گم ای بابا اینم عمر منه که می گذره. امروز بارون خوبی زد و با وجود دلگیری پاییز خوشحالم که زمینها رو سیراب می کنه چون تابستون خیلی خشکی داشتیم. حال و هوای کریسمس هم کم کم داره به مردم میرسه و چراغونی های خیابونها به تحمل تاریکی هوا کمک می کنه.
این روزها دلم شور سرزمین مادری رو می زنه اونهم به شدت...کاش روزهای روشن برسن.،
عاشق این روحیه ات هستم. باید ادامه داد