گل کو

گل کو می آید /گل کو می آید خنده به لب. / من ندارم سر یاس،/ زیر بی حوصلگی های شب، از دورادور/ ضرب آهسته پاهای کسی می آید.

گل کو

گل کو می آید /گل کو می آید خنده به لب. / من ندارم سر یاس،/ زیر بی حوصلگی های شب، از دورادور/ ضرب آهسته پاهای کسی می آید.

این هفته هفته سومیه که من به شهر جدید نقل مکان کرده ام. از نظر خودم این برهه از زندگیم فصل دوم از مهاجرت من به هلند محسوب میشه. این روز‌ها حسابی‌ پر از مشغله بوده و من اون طور که باید استراحت نکرده ام، سرما خورده‌ام اما باز هم راضیم. شهر جدید رو دوست دارم و کارم هم در عین سختیهاش بهم انرژی میده. به طور کاملا اتفاقی‌ دسترسی‌ به اتوبانم عالیه و راحت میرم سر کار. مرکز این شهر کوچک رو هم دوست دارم و اگه هوا خوب باشه و زود برم خونه حتما سری به مرکز شهر میزنم یا کمی‌ در حوالی خونه میدوم که محله‌ام رو بشناسم. درست مثل خونمون تو دلفت اینجا هم یه همسایه بسیار نازنین دارم. آقا و خانوم مینسالی که با آغوش باز پذیرای من شدند و یکی‌ دو بار برای ساعتی‌ پیششون رفتم , باهم گپ زدیم و چیزی نوشیدیم. بر خلاف روزهای اول دوباره داره زبان هلندی یادم میاد و سعیم اینه  که در کنار مصاحبت با این خانواده زبانم بهتر بشه.  فرزاد هم حسابی‌ با پدرش مشغوله و سرشون گرمه. 

وسط این همه شلوغ پلوغی‌ها دارم یه کلاس جدید میرم که بی‌نهایت حس خوبی‌ بهم میده و دارم روی یکی‌ دیگه از مهارت هام کار می‌کنم و در کنارش حسابی‌ به مطالعه و تبادل نظر با همکلاسی هام مشغول. خلاصه که من عاشق این زندگی‌ دینامیک هستم.



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد