رفتم برای خودم یه لیوان چای ریختم برگشتم پشت میزم. ژاکت کلفتم رو پوشیدم و فکر کردم چقدر دلم آش رشته میخواد! گردنم رو کج کردم و نگاهی به بیرون انداختم: تابستان بارانی انگلستان!