امروز آخرین روز کاری من در واحد تحقیقات هلند بود. صبح که به سمت محل کارم می روندم با خودم فکر می کردم که چه زود این سه سال و چهارماه گذشت! خیلی خاطره خوب دارم که با خودم می برم و البته خاطرات بد هم یک چندتایی هستند که به آب می سپرمشون. بعد از ظهر برام برنامه خداحافظی گرفته بودند و حسابی با کیکم غافلگیرم کردند: تعدادی از عکسهای این چند سالم رو روی کیک چاپ کرده بودند! خیلی دوستش داشتم. هدیه های جالبی هم گرفتم که دوتاش رو اصلا انتظار نداشتم و بینهایت خوشحال شدم. الان ساعت نه شبه و یه بغض بزرگ تو گلوی من گیر کرده. خداحافظی از چند نفر برام خیلی خیلی سخت بود. خیلی دلم می خواد در محیط جدید آرامش داشته باشم و شاد باشم . مدیرم جمعه قبل به من می گفت تو با اومدنت به گروه انرژی خیلی زیادی به همراه میاری. شاید کسی ندونه که دل کندن برای من خیلی خیلی سخته ! شاید این نوع زندگی که من انتخاب کردم برای آدمی با روحیات من اصلا مناسب نباشه...
kheili zood be mohite jadido adamaye jadid adat mikonin, va baz baghie miran bakhshe khaterat
فکر میکنم همینطور باشه روحی جان. محیط جدید آدمهای جدید و دوستان جدید. منتها تو همهٔ این رفتنها من قسمتی از دلم رو جا میزارم که به زبون آوردنش در اشل کاری این دوره زمونه خیلی باب نیست.