گل کو

گل کو می آید /گل کو می آید خنده به لب. / من ندارم سر یاس،/ زیر بی حوصلگی های شب، از دورادور/ ضرب آهسته پاهای کسی می آید.

گل کو

گل کو می آید /گل کو می آید خنده به لب. / من ندارم سر یاس،/ زیر بی حوصلگی های شب، از دورادور/ ضرب آهسته پاهای کسی می آید.

این روزها همون حس خوب و نابی که تو دوره دکتری داشتم دوباره به سراغم اومده. روزهایی که درگیر مشکلات واحد تولید میشم، پیش آمدها و داده ها رو میارم تو واحد تحقیقات و با همکار با سابقه ام سونت سعی می کنیم حلشون بکنیم خیلی خوشحالم. سه شنبه که با مدیر تولید که یه خانم نازنین بلژیکی و یکی از سه راهنمای کاری منه صحبت می کردم بهش گفتم که خیلی راضیم از کار کردن با هماهنگ کننده پروژه های پلنت. گفت ما هم ازش خیلی راضی هستیم چون واقعا برای پلنت دل می سوزونه و احساس مسوولیت می کنه.
وقتی میگم خوشحالم به این معنی نیست که زندگی خیلی عالیه و بدون استرس! همه درگیر روزمرگی و نگرانی ها و ترسهاش هستیم فقط گاهی که سرکار راحت تریم زندگی بهتر پیش میره همین. اعتمادی که مدیرم ندیده و نشناخته بهم کرده بهم دلگرمی و اعتماد به نفس میده.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد