وقتی از ایران میومدیم بیرون به معنای واقعی کلمه هیچ چیزی از مهاجرت نمیدونستیم. اگه میدونستیم چه بسا اصلا ریسک نمیکردیم. پس همون بهتر که گاهی هیچی ندونی و دل به دریا بزنی! در این ۸-۹ سال خیلی چیزها رو هم خودمون با سعی و خطا یاد گرفتیم.
نمونه اش: یکی از راههای جذب شدن در یک جامعه بیگانه فعالیتهای فوق برنامه است. ازاونجا که ما ایرانیها معمولا ورزشکار نیستیم و اغلب در کار گروهی هم ضعف داریم، به همدیگه این نکته رو گوشزد نمیکنیم. وقتی میگم از راههای جذب شدن در جامعه منظورم از اون جامعه اعضای کلاب دو یا تنیس یا انجمن خیریه نیست! منظورم اینه که شما در محل کارتون حرفی غیر از کار و درس با همکارانتون دارین. نه تنها حرف بلکه گاهی هدف مشترک پیدا میکنین و این به شما کمک میکنه که خودتون رو به جمع نزدیک احساس کنین. این اتفاق برای من افتاده: خانم وایس پرزیدنت ما خیلی به ورزش و تحرک علاقه داره. من فهمیدم که براش مهمه که ما هم ساکن و افسرده نباشیم! واقعا کی دلش میخواد تیمش کسل و خموده باشن؟! فعالیت در موزیک، ورزش، ،رقص، تئاتر وجه تمایز یه جامعه سالم از یه جامعه بیماره. کاش بتونیم از افسردگی جمعی در بیایم و یه قدم رو به جلو برداریم.