به نقل مکان کردن به انگلیس که فکر میکنم میبینم که تو این یک سال زبان انگلیسیم خیلی بهتر شده. خیلی اصطلاح جدید یاد گرفتم و لهجه مردم برام آشناتر شده. کلاس پرزنتیشنی که میرم به اعتماد به نفسم کمک کرده و میتونم سریع تر تو محاورات فی البداهه واکنش نشون و جواب بدم. حول و حوش کریسمس با آداب و رسوم مردم اینجا آشنا شدم:cracking, secret Santa,...
ناهار کریسمس امسال مهمون دختر عموی نازنین مامان بودیم در لندن. به ما خیلی خوش گذشت و هدیههای جالبی هم گرفتیم. در این چند روز با همسر ورزش کردیم، سریال مورد علاقمون رو دنبال کردیم، برای تعطیلات هیجان انگیز پیش رو برنامه ریختیم و کمی هم تو سر و کله هم زدیم. سعی کردم غذاهایی که دوست داره رو درست کنم و تا جایی که میشه واسه این دو هفته پیش رو انرژی ذخیره کنیم. دوست داشتم که باهم یه موزیکال میدیدیم اما انقدر تعطیلات لندن شلوغه که بهمون بلیت نرسید!
پی نوشت:باید در یه پست جداگانه در مورد کتابهائی که امسال از ایران آوردم بنویسم: نمیدونم چرا انقدر فضا افسرده است؟!دیگه تا این حد؟!
برادر کوچولوی من که حالا سی سالگی رو رد کرده، امشب پرواز میکنه به سمت دیاری دیگه تا تجربه ائ جدید به کوله بارش اضافه کنه. دیشب خواب میدیدم که خونه مامان هستم و آپارتمانش پر از چمدونه. چه کنم که از راه دور دلم پیششونه. براشوش آرزوی سلامتی و موفقیت میکنم.
مردم بریتانیا امروز به پای صندوقهای رای میروند تا از میان دو گزینه خروج یا ماندن در اتحادیه اروپا یکی را انتخاب کنند. حرفها و حدیثها زیاده و هر کس چیزی میگه. اکثریت معتقدند که دیر زمانیست چیزی به نام اتحادیه در عمل وجود نداره و این آلمان و بریتانیا هستند که بار خیلی از کشورهای فقیر این قاره را به دوش میکشند. برای من خیلی جالبه این ادعا چون به نظرم بر خلاف آلمان، بریتانیا خیلی هم اوضاع خوبی نداره. باید تا صبح فردا صبر کرد تا فهمید نظر واقعی مردم چی بوده.
در هر حال برای منی که از جایی میام که نظر مردم اندازه یه ... هم ارزش نداره اینجور رویدادها بسیار جالب و آموزنده است.