گل کو

گل کو می آید /گل کو می آید خنده به لب. / من ندارم سر یاس،/ زیر بی حوصلگی های شب، از دورادور/ ضرب آهسته پاهای کسی می آید.

گل کو

گل کو می آید /گل کو می آید خنده به لب. / من ندارم سر یاس،/ زیر بی حوصلگی های شب، از دورادور/ ضرب آهسته پاهای کسی می آید.

کمی‌ از مقایسه محیط کار

این روز‌ها خیلی‌ بیشتر از قبل به این فکر می‌کنم که دوست دارم کجا زندگی‌ کنم آیا بهتره که برگردم هلند یا انگلستان بمونم. حالا که دو کشور رو دیدم و تجربه کردم بهتر می‌تونم نظر بدم، سبک و سنگین کنم و ببینم کجا رو ترجیح میدم. امروز دلم خواست که کمی‌ به محیط کار فکر کنم و ببینم کجا راحتتر کار کردم، اینجا، هلند و یا حتی ایران. واقعیت امر اینه که شانس هم در کار، پروژه، کمپانی و غیره خیلی‌ دخیله. اینکه در زمان مناسب در مکان مناسب باشید در تجربه شما تاثیر داره. به نظرم من در بیشتر زمانی‌ که اینجا بودم، شانسم بد نبوده. غیر از تجربه احمقانه‌ام با رئیس چینی‌ برای چند ماه، بقیه ا‌ش نسبتا خوب گذشته. اما فاکتور‌های دیگری هم وجود داشته. ادب و احترام دو عنصر خیلی‌ مهم هستند که انگلیسی‌‌ها به داشتنش معروفند. درسته که هرچی‌ سنّ آدم بالاتر میره، یاد میگیره که زود رنج نباشه و از کنار خیلی‌ موارد بی‌تفاوت بگذره، اما باز هم احساس امنیت در محیط کار خیلی‌ مهمه. اینجا مردم به خودشون و رفتارشون بیشتر مسلطند و این قسمتی‌ از فرهنگشونه.

یک نکته در مورد هلند هست که من بیشتر دوست دارم و اونم اینه که گذشته از این خصلت اغلب مردم که قبل از باز کردن دهان به حرفشون فکر نمیکنند و شما هم به عنوان یک خارجی‌ کم کم متأسفانه راهشون رو دنبال می‌کنید، نتیجه گیری یه بحث در جلسات راحت تر به نظر میاد. دلیلش هم رک بودن هست و نه سیاست محض. گاهی‌ پیش اومده که من بعد از جلسه با یک یا چند انگیلسی چند ساعت یا حتی روز طول کشیده تا واقعا بفهمم منظور طرف چی‌ بوده!

این ماه، پنج سال میشه که تو این کمپانی کار می‌کنم! خودم باورم نمیشه اما زمان عجیبی‌ بوده. تو این پنج سال سه تا مدیر داشتم اولی‌ هلندی، دومی‌ انگلیسی‌ و سومی‌ نیوزیلندی متمایل به انگلیسی. بر عکس اولی‌ و سومی‌، مدیر دومم خیلی‌ بی‌ تجربه بود و از تغییرش اصلا ناراحت نشدم. از مدیر فعلیم‌ راضیم و انرژیش خیلی‌ مثبته. مدیر اولم که منو استخدام کرده بود رو خیلی‌ دوست داشتم و بر عکس بقیه باهاش مستقیم کار کردم. تجربه بدی با رئیس یا مدیر هلندی نداشتم و به نظرم در نهایت مدیریت هلندی و انگلیسی‌ خیلی‌ شبیه به همه مثالش هم واضح و روشن: یونیلیور و شل.

بعد از چند وقت که تو هلند کار کرده بودم متوجه شدم که هر از گاهی میشنوی که یک نفر دچار فرسودگی شغلی‌ شده و مدت رفته مرخصی استعلاجی!!! اول فکر می‌کردم این یه مساله مربوط به کشور‌های پیشرفته است چون تو ایران اغلب مردم ۲ شغله هستند و این چنین واکنشهای نشون نمیدند. این روز‌ها که بیشتر با همکاران از کشورهای مختلف صحبت می‌کنم فکر می‌کنم که این یه مساله مربوط به هلنده. شاید هم بعضی‌ از مردم از قوانین هلند سو استفاده میکنند شاید هم نوع استرس و ذهنیت برای قبولش فرق میکنه.

یکی‌ از مدیرانمون در هلند که یکی‌ از دو راهنمای من هست معتقده که واحد انگلیس منو لوس کرده. شاید هم اینطور باشه!

خلاصه که هیچ جا مطلق بد یا خوب نیست و خیلی‌ چیز‌ها به زمانش بستگی داره.

دارم یه متن دیگه مینویسم در مقایسه سیستم آموزش انگلیسی‌ و هلندی...

 

پی‌ نوشت: شاید خیلی‌ سطحی به نظر بیاد اما نمیدونم چطوری بگم که این خوشتیپی خانمهای انگلیسی‌ هم نشاط خاصی‌ به محیط کار میده باور کنید.

 

همکار

همکار مو سپیدی دارم که جوونهای گروه ما خیلی ازش خوششون نمیاد و میگن که منفیه ولی من همیشه هم برای دانشش ارزش زیادی قائل بودم، هم برای مویی که تو راه درست سپید کرده بود و هم کلا خوب باهم کنار میومدیم و من دوستش داشتم. ٤ شنبه هفته پیش در بعد از ظهری کاملا معمولی که صبحش باهم جلسه داشتیم، قلبش تو محل کار گرفت و راهی بیمارستان شد. خدا رو شکر خطر برطرف شد و این هفته برگشت سر کارش اما خوب برای ساعتهای محدود ! از وقتی برگشته حالت نگاهش عوضش شده و برق خوبی توش دیده میشه، میدونه که خوش شانس بوده و به نظرم آدم مثبت تری شده. امروز مدیرمون ما رو به صرف صبحانه تو رستوران شرکت دعوت کرده بود. "بیل" لیوان قهوه به دست،روبروی من ولی کمی اونطرفتر نشسته بود. وقتی با من و همکاربغل دستیم صحبت می کرد یا بقیه رو نگاه میکرد ، احساس می کردم چقدر خوشحالم که هست و من چقدر این حالت جدید نگاهش به زندگی رو دوست دارم. نمیدونم نگاهش با ما مهربونتر شده یا با زندگی!؟

زلزله‌


هفته پیش هفته عجیب و غریبی بود. روز چهارشنبه یک ایمیل گرفتیم مبنی بر اینکه پنجشنبه یک اتفاقاتی خواهد افتاد، جهت اطلاع ساعت ۱۰ صبح در سالن اجتماعات باشین. این ایمیل را اول همکاران هلند گرفتند و یک ساعت بعد ما. احساس عجیبی‌ بود. ایمیل آنها امضا شخص شخیص چف آر اند دی آفیسر را داشت و مال ما نه! این خودش حکایت از وقوع یک زلزله‌ داشت.

تا ساعت ۱۰ بشود قلب من یکی‌ آماده بود توی حلقم. ساعت ۹:۳۰ رفتم نشستم کنار رئیسم که پشت میزش مشغول بود. گفتم دارم از استرس می‌میرم یک اتفاق بدی برای فلاردینگن در جریان است، میشد فهمید که چیزهای بیشتری میداند.. حتی " وی پی‌" و مدیر ما هم رفته بودند هلند. 

زلزله‌ خیلی‌ بدی آمد. در سایت فلاردینگن و ۳ تا مرکز دیگه در ایتالیا، آلمان و لهستان بسته میشود. البته که یک مرکز تحقیقات غذایی در واخنینگن ساخته میشود اما در کّل حس خیلی‌ خیلی‌ بدی بود.

چالش‌های کاری

با منتورم قرار گذشته بودم که رفتارهای گستاخانه رئیس چینی‌ رو به مدیر گروه در قالب نظر خواهی‌ در خصوص پروژه دومم گزارش کنم. منتظر فرصتی بودم که فراهم نمی‌شد. دیگه طاقتم طاق شده بود که ۲ هفته پیش بهش ایمیل زدم و گفتم باید باهم صحبت کنیم. روز قبل از قرارمون، آقای مدیر بهمون گفت که داره از گروه میره و اوایل اکتبر به همراه خانواده‌اش راهی‌ شانگهای میشه تا یه گروه کاملا متفاوت رو مدیریت کنه. خیلی‌ نگران شده بودم. نگرانیم از این بود که در خلال انتقال مدیریت، رئیس هر کاری دلش بخواد بکنه.

با مدیر نشستیم تو یکی‌ از اتاقهای کوچکی که ما معمولاً برای تلکنفرانس ازش استفاده می‌کنیم. خیلی‌ محتاطانه موضوع رو بهش گفتم و ازش راهنمایی خواستم. هرچی‌ بیشتر توضیح میدادم رنگش بیشتر عوض میشد و کم کم دهانش میرفت که باز بمونه. خیلی‌ لازم نبود که مدیر قهاری باشی‌ تا از رفتارهای رئیس چینی‌ تعجب کنی‌. و البته ماجرا تفی سر بلا بود برای مدیر جوان ما.

توصیه‌اش این بود که به پروژه دیگرم بچسبم که آقای چینی‌ دستش بهش نمیرسه و خیلی‌ برای مدیریت مهمه. بهم گفت هیچ کدوم از ایراداتی که گفته وارد نیست و اصلا چنین چیز‌های در مورد من در گروه مدیریت عنوان نشده. 

دقیقا دو روز بدش صدام کرد و بهم گفت که رئیسم عوض شده. از لحظه ای که این خبر رو بهم داد, دل‌پیچه‌ام که چند ماه بود یارم شده بود فروکش کرد. خیلی‌ خوشحالم از این که قراره فول تیم با "پاول" کار کنم. خیلی‌ خیلی‌ انرژیش مثبته و کار کردن باهاش تنش اضافی نداره. هرچند که میشد به خاطر حساسیت پروژه شماره یک حدس زد که قرار بوده برم زیر مجموعه پاول اما این وسط آقای مدیر بدش نیومد که سوپر من جلوه کنه. خدا خیرشون بده در هر حال!

پایان سویا

وقتی‌ یک کمپانی خوب نمیفروشه واسه تهیه پول نقد خیلی‌ کارها میکنند مثلا تعدیل نیرو میکنند یا بخشی از اموال کمپانی رو میفروشند. شیر سویا خوب نمیفروخت یک ماه پیش فروختنش به ک//وکا ک//ولا. دوشنبه همهٔ کسانی‌ که تو مرکز تحقیقات و توسعه هلند، از سال ۲۰۱۳ رو این پروژه کار کرده بودند رو اخراج کردند. این یعنی‌ اینکه من هم تو لیست بودم اما خوب زودتر از این حرفها منتقلم کرده بودند انگلستان. خیلی‌ دلم سوخت واسه ۷ تا همکارم که ۹ ماه از نزدیک باهاشون کار کرده بودم. امیدوارم که تو این چند ماهی‌ که زمان دارند یه موقعیت خوب تو یونیلیور پیدا کنند.
خانوم یا آقای پروژه سویا، خیلی‌ پروژه خوبی‌ بودی. من خیلی‌ خیلی‌ زیاد ازت آموختم. تقصیر ما نبود که اوضاع اقتصادی برزیل به هم ریخت. مهم این بود که زمان خیلی‌ بدی بود و نشد که آموخته هامون رو به مرحله اجرا بذاریم.