گل کو

گل کو می آید /گل کو می آید خنده به لب. / من ندارم سر یاس،/ زیر بی حوصلگی های شب، از دورادور/ ضرب آهسته پاهای کسی می آید.

گل کو

گل کو می آید /گل کو می آید خنده به لب. / من ندارم سر یاس،/ زیر بی حوصلگی های شب، از دورادور/ ضرب آهسته پاهای کسی می آید.

از سنتهای کریسمس

*جمعه گذشته نهار کریسمس داشتیم. رسم ساختمان ما رسم قابلمه پارتیه که ظاهرا چندین و چند ساله که به این شکل بگزار میشه. با وجود این که من اصلا ازین شکل برنامه ها در سرکار خوشم نمیاد و اون رو گدابازی کمپانی میدونم اما هم پارسال و هم امسال درش شرکت کردم. پارسال آلبالو پلو پخته بودم و امسال چلو خورش فسنجون.
شرکت کننده های امسال کمتر از پارسال به نظر میومدن اما بازهم خوب بود و تنوع غذایی بدک نبود. هلندی ها که خوب تکلیفشون مشخصه: اصلا غذای خاصی ندارند و معمولا سالاد و دسر میارن. امسال یه شرکت کننده چینی داشتیم که دامپلینگ اصل پخته بود و من خیلی دوست داشتم، همکار بی نظیرم سونت هم یه غذای به ظاهر افریقای جنوبیی پخته بود به اسم بوبوتی (که البته خیلی خاص نبود اما خوشمزه بود اونهم به همراه چادنی). یه غذای گرجی هم روی میز بود که خورش مرغ و آلو بود ولی بدون رب و کمی بی مزه. کلی غذای دیگه هم آورده بودند که معده من جا برای تستشون نداشت. منشی واحدمون هم برای دسر بستنی خونگی درست کرده بود و بیشتر بمب کالری بود و بس. یه همکار بلژیکی دارم که همیشه در حال مسخره کردن فرهنگ هلندیه و اون روز چند نوع پنیربه قول خودش بلژیکی آورده بود برای دسر که در نوع خودش خیلی خوب و خوشمزه ست اما واقعا کسی جایی برای پنیر خوردن نداشت. پنیرها رو گذاشت تو یخچال که بعد ببره خونه در نتیجه تا عصر هرکس در یخچال رو باز می کرد تمام کریدور پر میشد از بوی وحشتناک پنبر آبی (کپک زده) که خیلی ها دوستش دارند اما برای من هنوز خیلی تیز و تا حدی غیرقابل تحمله.  
گاهی فکر می کنم حتی اگه از یه فعالیت گروهی که با نیت مثبت برنامه ریزی شده خوشمون  نمیاد نباید خودمون رو از جمع بکشیم کنار و قهر بکنیم اونهم در روزهای پایانی یه سال سخت و پراسترس که حالا به خیر گذشته.
** عصر روز جمعه با همکار نازنینم تلفنی صحبت می کردم و داشتیم باهم در مورد اهداف کاری من در سال ۲۰۲۰ می گفتیم و این که چقدر مشتاقم در پروژه های پلنت بیشتر مشغول باشم، که ازم پرسید برنامه ایام کریسمسم چیه. آهی کشیدم و گفتم اینجا هستم و بیشترش رو کار می کنم چون راستش رو بخواهی من نوستالژیی با کریسمس ندارم: نه آهنگی نه خاطره خاصی. اینه که برای من شبیه یه تعطیلات معمولیه. سال نو من همون ۲۱ مارچه. با تعجب (تکراری برای من!) پرسید: واقعا؟؟ چرا من درمورد سال نو شما چیزی نمی دونم؟ گفتم: ولی حالا میدونی

Image result for ‫طرز تهیه دامپلینگ چینی‬‎

همکار

همکار مو سپیدی دارم که جوونهای گروه ما خیلی ازش خوششون نمیاد و میگن که منفیه ولی من همیشه هم برای دانشش ارزش زیادی قائل بودم، هم برای مویی که تو راه درست سپید کرده بود و هم کلا خوب باهم کنار میومدیم و من دوستش داشتم. ٤ شنبه هفته پیش در بعد از ظهری کاملا معمولی که صبحش باهم جلسه داشتیم، قلبش تو محل کار گرفت و راهی بیمارستان شد. خدا رو شکر خطر برطرف شد و این هفته برگشت سر کارش اما خوب برای ساعتهای محدود ! از وقتی برگشته حالت نگاهش عوضش شده و برق خوبی توش دیده میشه، میدونه که خوش شانس بوده و به نظرم آدم مثبت تری شده. امروز مدیرمون ما رو به صرف صبحانه تو رستوران شرکت دعوت کرده بود. "بیل" لیوان قهوه به دست،روبروی من ولی کمی اونطرفتر نشسته بود. وقتی با من و همکاربغل دستیم صحبت می کرد یا بقیه رو نگاه میکرد ، احساس می کردم چقدر خوشحالم که هست و من چقدر این حالت جدید نگاهش به زندگی رو دوست دارم. نمیدونم نگاهش با ما مهربونتر شده یا با زندگی!؟