صبح چشمم رو به یک منظره برفی هیجان انگیز باز کردم. لذت همه اون صبحها و شب هایی که به عشق بارش دانههای سپیدش در دنیای کودکانه زندگی میکردیم زنده شد. از پنجره به ماشینم نگاه میکنم که سقف و شیشهاش از برف پوشیده شده. خوب شد که شب قبل، بعد از ورزش خرید کرده بودم وگرنه حتا یک دونه پیاز هم تو خونه نداشتم.
از سوپرمارکت محبوبم سینز بری وسایل ترشی خریدم و اولین کاری که امروز صبح انجام دادم خورد کردن هویج، گل کلم و کرفس بود. با دقت مواد رو تو شیشههای ترشی ریختم و لا به لاشون حبههای سیر و سبزی و فلفل. این سال دومی هست که ترشی درست میکنم و از خودم راضی هستم. دلم میخواد تو تعطیلات کریسمس ترشی سیر درست کنم بذارم بمونه واسه چند سال آینده که بخوریم و کیف کنیم.
گور بابای سختیهای زندگی. انقدر به زندگی میخندم که از رو بره.
تصمیم گرفته بودم که شنبه به مناسبت تولّدم حتما یک اقدام فرهنگی انجام بدم. نشنال گالری لندن رو انتخاب کردم و با وجود سرد و بارونی بودن هوای دیروز راهی شدم. با دختر عموی مادر و دخترش قرار گذاشتم که بسیار هنر دوست و اهل نقاشی هستند. بنای گالری خیلی زیباست اما همهٔ نقاشیها باب میل من نیستند. کم کم دارم سبک محبوب خودم رو میشناسم و این خیلی جالبه. نمایشگاه ویژه از کارهای دلاکروا (Dlacroix) نقاش معروف فرانسوی و پیروان سبکش نقطه قوت این روزهای نشنال گالری هست به نظر من! خیلی کارهاش رو دوست داشتم. موزههای اینجا کافههای بینظیری دارند و از جذابیتهای موزه گردی نشستن توی کافه و نوشیدن یه قهوه هست و فراموش کردن بخشی از هزار و یک مشغله ذهنی!
میتونم بگم که یکی از بهترین تولدهام رقم خورد. مگه آدم چی از زندگی میخواد؟
پینوشت: همکاران مهربون و بامعرفتم دو بار من رو روز جمعه سورپرایز کردند برای تولّدم. یه ارکیده سفید ازشون هدیه گرفتم. با هم شام بیرون رفتیم و کیک کوچک و شمعی برام تدارک دیده بودند که حسابی ذوق مرگم کردند.