تابستون با همه خاطرات خوب کودکیش بالاخره چهرهٔ داغش رو به ما نشون داده. هوا اونقدر گرم شده که بی شک سال دیگه باید کولر تهیه کنیم چون دیگه نمیشه تابستونهای هلند رو با پنکه سر کرد.
بعد از یه دوره کنترل بیماری کوید دوباره آمار بیماران توی هلند داره بالا میره و مردم بسیار بی توجه هستند. وقتی میرم خرید (که البته زیاد هم اتفاق نمیفته) ماسک میزنم و همیشه تنها کسی هستم که ماسک داره. هجوم مردم به سواحل هیچ توجیهی نداره و کاری هم از پلیس ساخته نیست چون اینجا کسی عادت به دیسیپلین و پیروی از دستورالعمل نداره.
در دوره قرنطینه ملی، روی پروژه تولید محلول ضد عفونی کننده کار کردم اما کمپانی تصمیم گرفت که این کار رو به واحد بلژیک و آلمان بسپره. اولش یه کم خورد توی ذوقم اما بعدش دیدم تصمیم خوبی بود و ما سریع تمرکز کردیم روی پروژههای خودمون.
همچنان بیشتر دورکاری میکنم اما گاهی هم میرم آفیس. در این چند ماه فرصت کردم که حسابی روی نتورکم کار کنم و واقعیت اینه که باعث شد خیلی خیلی از کمپانی محل کارم خوشم بیاد. متاسفانه به خاطر شرایط اقتصادی خیلی از کمپانیها از جمله کمپانی ما باید یک سری از نیروهشون رو اخراج کنند. این حس اصلا جالب نیست اما از کنترل ما خارجه. انقدر توی یونیلیور تغییر دیدم که آبدیده شدم اینم روش.
تصمیم داریم که برای یه هفته بریم یه منطقه کوهستانی دور از بنی بشر اما ممکنه دقیقه نود تصمیممون رو عوض کنیم و خونه بمونیم که فکر کنم تصمیم عاقلانه تری باشه.
قراره از اول جولای خیلی از قوانین مربوط به کووید آسون بشه. من البته اصلا خوشحال نیستم چون می ترسم مردم رعایت نکنن و دوباره به سمت قرنطینه شدن برگردیم و این می تونه فاجعه باشه. ظاهرا خیلی از کمپانی ها و ادارات برنامه تغییرات پیش رو دارند و اوضاع اقتصادی خوب نیست. حس خیلی خاصی به این موضوع ندارم و صبر می کنم تا ببینم چی میشه فعلا اینقدر کار داریم که متوجه گذشت شب و روز نیستیم.
با فاصله یک ماه دارم وبلاگم رو آپ دیت می کنم. در این یکماه نه خبری از دفع شر کرونا شده نه هیچی فقط محدودیت ها کمتر شده. حالا چقدر این کار درسته خدا داند ولی همه می دونیم که نمیشه همین طور راحت توی خونه نشست و باید چرخ صنایع بچرخه.
چند هفته ای هست که می رم کلاس یوگا و از خودم راضیم. ازون جایی که سالنهای ورزشی بسته هستند واقعا اثر بدی در روحیه خیلی ها ایجاد شده. کلاس یوگا هم وقتی هوا خوب هست برگزار میشه اونهم در فضای باز. کاهی احساس می کنم دیگه نمی کشم ولی این احساس یه احساس جمعیه.
هوا از دیروز گرم شده. اینجا خیلی بابه که بگن: تابستون کی بود؟ دوشنبه پیش؟ از بس که هوا سرد و گرم میشه و ناپایداره. زندگی تو این منطقه از کره خاکی بهم یاد داده که قدر هر لحظه [ هوای خوب] رو بدونم. مثلا امروز که پنج شنبه و از قضا تعطیل رسمیه فوری میز و صندلی حیاط رو تمیز کردم و اول خودم یه قهوه فرد اعلا تو حیاط نوشیدم ظهر هم بساط نهار رو تو حیاط علم کردم. دیروز هم بعد کار با همسر رفتیم ۷ کیلومتر پیاده روی تو جنگل و وسط راه نفری یه ظرف سیب زمینی سرخ کرده خریدیم و خوردیم. امسال بهار بارندگی خیلی کم بوده و کم کم چمنها دارن خشک می شن. امروز صبح که از خواب پاشدم از پنجره نگاهی به حیاط انداختم و دیدم بوته گل رز زردم بالاخره گل داده. وای که آدم به این امیدهای کوچک زنده است.
دیروز صبح رفتم سر کار و تا ظهر اونجا بودم. از هفته پیش یه نصف روز در هفته میرم آفیس و تنوع خوبیه سه شنبه با مدیرم جلسه داشتم و به نظر خوشحال نبود که قراره ایالتشون شروع به باز شدن کنه چون آمار کرونا همچنان اونجا داره میره بالا. این حس عدم اطمینان و غیر پایداری همه رو اذیت کرده.
هنوز خبری از واکسن نیست و به نظر میاد که کمپانی های دارو سازی همچنان در تکاپو هستند.