یکشنبه مسابقه داشتم. قرار بود با ویویانا روز اول جولای ۲۱ کیلومتر بدویم. برگزار کننده مسابقه مرکز تحقیقات سرطان انگلستان بود و شرکت کنندهها فقط خانم بودند. چند هفتهٔ قبل انتظار نداشتیم که روز مسابقه دما به ۲۹-۳۰ درجه برسه اما رسید! تو مسیر مسابقه تقریبا هر ۳ تا ۴ کیلومتر یه ایستگاه آب گذشته بودند اما با این حال شرایط برای دویدن خیلی مناسب نبود. این چهارمین نیمه ماراتنم بود و همیشه ۳ کیلومتر آخر برام خیلی ساخته ولی این بار ۱۰ برابر سخت تر بود و تقریبا گریهام گرفته بود.
قبل از مسابقه برامون یک بسته فرستاده بودند که توش علاوه بر شماره دونده، یک بند کفش صورتی و یک برگه هم بود. روی برگه میتونستی بنویسی که برای چه کسی تو این مسابقه میدوی؟ روز مسابقه شرکت کنندهها برگه مزبور رو پشتشون سنجاق کرده بودند. یکی نوشته بود برای مادرم و خواهرم، یکی برای مامان و یکی مامانم و بردارم که خوندنشون حال آدم رو منقلب میکرد.
اون روز هم گذشت و گرفتگی عضلات هم با نرمش و پیاده روی و ماساژ برطرف شد اما لذت گذر از خط پایان هنوز زیر زبونمه.
من همیشه فکر میکردم که هیچ کس به اندازه ایرانیها غر و نق نمیزنه ولی الان مطمئنم که ایتالیاییها دست همه مارو از پشت بسته اند. مثال: لورنا داره برای ۳ ماه ماموریت میره استرالیا. پروازش ۴ شنبه هست اما هنوز ویزای کار براش صادر نشده. هر روز داره ناله و شکایت میکنه، غر میزنه ایراد میگیره و به همه برچسب بی عرضه و کار نا بلد میزنه. اگر من رو پیدا نکنه بهم مسیج میده که خدای ناکرده من بی خبر نباشم . اینقدری که من خسته شدهام و دعا میکنم که ویزاش فردا صبح که چشم باز میکنه آماده باشه و ۴شنبه بره به سلامت.
شنبه با بهار رفته بودیم پیاده روی. این بار محله و پارک همستد (Hampstead) در شمال لندن. این قسمت از شهر خیلی زیبا و اشرفی به نظر میرسید. پارک هم که انقدر بزرگ است که شما مجال دیدن همه جای آن را پیدا نمیکنید. خانهٔ کنوود در شمال پارک واقع شده است. یک خانه اربابی بزرگ که شش خانواده سرشناس به نوبت در آنجا سکونت داشته اند. خانه پر است از آنتیک و تابلوهای قیمتی حتی اثری از رامبراند هم در یکی از اتاقها به دیوار کوبیده شده است.
ذوق و سلیقه انگلیسیها در باغداری و گل آرایی حیاط و باغچه قابل انکار نیست. این روزها تمام بوتههای رز گل داده اند و چقدر نمای شهرها و روستاها رو زیباتر کرده اند.
هفته پیش ماشینم رو گذاشتم برای فروش. دو سه روز پیش یه تبلیغ هم رو صفحه ف ب گذاشتم. هنوز چند ثانیه نگذشته بود که یکی از آشناها که من شاید سر جمع ۲ بار دیده باشمش زیر تبلیغ نوشت : پس چرا فرمونش سمت اشتباهه؟ به همراه یه شکلک. در کمال آرامش کامنتش رو پاک کردم و رفتم از لیست دوستهام حذفش کردم. خوب آقای محترم که سن و سالی ازت گذشته، من چه شوخیی با شما دارم؟!
یکی از دوستان فرزاد که پارسال رفته بودیم عروسیش تو ایتالیا از تبلیغ ماشینم یه عکس گرفت و برای فرزاد فرستاده که جریان چیه؟؟؟؟ انگار که ما باید از قبل از همه کسب اجازه میکردیم!
دیشب رفته بودم خونه لورنا، فهمیدم که دوست پسرش رفته در آورده که ارزش ماشین من چنده!!! و جوری وانمود میکرد که اون لحظه داره آنلاین این کار رو میکنه که به من یاد بده!!
همکار دیگه فرزاد رفته بهش گفته: خوب میبینم که نسیم هم داره برمیگرده هلند!!! هه هه
این وسط بعضیها هم که عادت دارن هر عکسی رو لایک کنند از فشردن دکمه لایک زیر عکسهای ماشین دریغ نکردن! چرا؟! خدا داند و بس!