عید نوروز گذشت، ما رسما عید نداشتیم و مثل بقیه روزها بود. حالا هم مامان برگشته خونهاش و من هم سراغ روز مرگی شلوغ پلوغ.
چند روز پیش آمدم سراغ وبلاگم که چیزی اینجا بنویسم اما قبلش سر زدم به چند تا وبلاگی که میخونم و متوجه مصیبتی شدم که طناز بهش دچار شده. حوصله وبلاگ نویسی از سرم پرید. صفحه گوگل کروم رو بستم و رفتم دنبال کارهای دیگر. روز بعدش داشتم اخبار نوروزی میخوندم و چند تا عکس خانوادگی دیدم از سفرههای هفتسین مردم و عکسهای خانوادگی دور سفره. با خودم فکر کردم از کی عید و سفره هفتسین مفهوم خودش رو از دست داد؟ از وقتی ازدواج کردم چون فرزاد و خانوادش رابطه یی با عید ندارند؟ یا از ۹ سال پیش که بابا رفت و خانواده ما از شکل افتاد؟ من هر سال نوروز غیر از عید اول بابا و امسال که عید اول مادرشوهرم بود سفره هفتسین چیدم اما اون لطف و شوقی که عید کودکی و نوجوانی من داشت هیچوقت تکرار نشد.