گل کو

گل کو می آید /گل کو می آید خنده به لب. / من ندارم سر یاس،/ زیر بی حوصلگی های شب، از دورادور/ ضرب آهسته پاهای کسی می آید.

گل کو

گل کو می آید /گل کو می آید خنده به لب. / من ندارم سر یاس،/ زیر بی حوصلگی های شب، از دورادور/ ضرب آهسته پاهای کسی می آید.

عید نوروز گذشت، ما رسما عید نداشتیم و مثل بقیه روز‌ها بود. حالا هم مامان برگشته خونه‌اش و من هم سراغ روز مرگی شلوغ پلوغ.

چند روز پیش آمدم سراغ وبلاگم که چیزی اینجا بنویسم اما قبلش سر زدم به چند تا وبلاگی که میخونم و متوجه مصیبتی شدم که طناز بهش دچار شده. حوصله وبلاگ نویسی از سرم پرید. صفحه گوگل کروم رو بستم و رفتم دنبال کار‌های دیگر. روز بعدش داشتم اخبار نوروزی میخوندم و چند تا عکس خانوادگی دیدم از سفره‌های هفت‌سین مردم و عکس‌های خانوادگی دور سفره. با خودم فکر کردم از کی‌ عید و سفره هفت‌سین مفهوم خودش رو از دست داد؟ از وقتی‌ ازدواج کردم چون فرزاد و خانوادش رابطه یی با عید ندارند؟ یا از ۹ سال پیش که بابا رفت و خانواده ما از شکل افتاد؟ من هر سال نوروز غیر از عید اول بابا و امسال که عید اول مادرشوهرم بود سفره هفت‌سین چیدم اما اون لطف و شوقی که عید کودکی و نوجوانی من داشت هیچوقت تکرار نشد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد