هفته قبل مرخصی بودم. مامانم اومد هلند و سعی کردم حسابی باهاش وقت بگذرونم. متأسفانه انگلستان عضو معاهده شنگن نیست و ویزاش واسه اومدن به اینجا کار نمیکنه. اما خوب یه هفته هم بهتر از هیچیه. باهم رفتیم استکهلم دیدن عمو و عمه من. عمه مریم امسال پنجاه ساله شد و جشن نسبتا بزرگی گرفت که حسابی به ما خوش گذشت هرچند که بنا به دلایلی نزدیک بود نشه که همه دور هم جمع شیم. عمه کوچکم با بچه هاش از ایران اومده بود و تونستم اونها رو هم ببینم. لیلا عمه ته تغاری، عزیز دل بابای من بود و برای همینم ما خیلی دوستش داریم، هم خودش رو و هم بچه هاش رو. بعد از ۱۸ سال دختر عموم آماندا رو که نشده بود تو این ۹ سال اقامتم تو اروپا ببینم دیدم: عزیز بود عزیز تر شده.
هوای استکهلم هم حسابی یاری کرد: روزهای بلند و آفتابی و گرم که خیلی خاطره انگیز شدن. این شهر و حومهاش خیلی بزرگه و فقط یک میلیون نفر توش زندگی میکنن. برای همینم خونهها حسابی بزرگند و راحت. به خصوص حیات خونهها که حتما هم یک یا دو درخت کاج توشون خود نمایی میکنه.
پرواز یک شنبه شبم کنسل شد و من "مجبور" شدم یه روز اضافه تر بمونم که کلی مزه داد اما خوب دیشب خیلی دیر رسیدم خونه و امروز هم باید میومدم سر کار.
امیدوارم کار مامانم درست بشه و بتونه بیاد پیشم حتا واسه چند روز!
درود بر شما Nasim بانو