توی آزمایشگاه بودیم و سخت مشغول تست مکانیکی شکلاتهای تهیه شده به روش بسیار نوین و هیجان انگیز. نگاهم افتاد به صورت همکار جوان پرتغالیم که اون روز با کم رویی تعجب برانگیزی -که هرگز خصلتش نبود -سعی میکرد خیلی با من رو در رو نشود. پرسیدم: دندونت چی شده؟ شکسته؟ (یکی از دندونهای جلویی نصف شده بود). گفت: شکسته. بار پنجمه که میشکنه. دیشب میوه گاز زدم و شکست. گفتم: این دندون باید روکش بشه! گفت: من از این پولها خرج نمیکنم.
چند دقیقه بعد پرسیدم تعطیلات عید پاک چکار میکنی؟ گفت:میخوام ۵ روز برم اسپانیا بگردم.
فکر کردم چقدر اولویتهای ما و اینها باهم فرق میکنه!
فردای اون روز رفت پیش دندان پزشک تا دندونش رو یه جوری راست و ریست کنه. ۵شنبه گذشته دوباره دندونش شکست! جمعه با یه دندونه وصله پینه شده دیگه اومد سر کار! پناه بر خدا!